۰
پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۳۳
نقد يحيي نطنزي بر فیلم مستند «پايان دنيا» ساخته مونیکا پاولوچک محصول لهستان

اعتراف شبانه

بيست و يك دسامبر سال 2012. طبق افسانه‌‌ي ماياها قرار است دنيا به آخر برسد و چرخ گردون از حركت بايستد. خيلي‌ها اين افسانه را جدي نگرفته‌اند. به نظرشان يك پيشگويي خرافي است و با عقل جور درنمي‌آيد.
اعتراف شبانه
بيست و يك دسامبر سال 2012. طبق افسانه‌‌ي ماياها قرار است دنيا به آخر برسد و چرخ گردون از حركت بايستد. خيلي‌ها اين افسانه را جدي نگرفته‌اند. به نظرشان يك پيشگويي خرافي است و با عقل جور درنمي‌آيد. عده‌اي هم جدي‌اش گرفته‌اند و هول كرده‌اند كه نكند واقعا اين شب، آخرين شبِ زندگي‌شان باشد. نكند زندگي‌شان به آخر خط رسيده باشد و آرزوهاي‌شان بر باد رفته باشد. بخشِ اصلي مستند «پايان دنيا» نه درباره‌ي گروه اول است و نه درباره‌ي دسته‌ي دوم. درباره‌ي آدم‌هاي ديگري است كه نه اين افسانه را به كلي زير سئوال برده‌اند و نه بيش از حد جدي‌اش گرفته‌اند. آدم‌هايي كه سعي مي‌كنند رويكرد معقول‌تري داشته باشند و افسانه‌ي مايا‌ها را به چشم يك بازيِ جذاب نگاه كنند؛ بازي‌اي كه بر اساس اش آدم‌ها قرار است به اين فكر كنند كه اگر واقعا امروز آخرين روز زندگي‌شان باشد چه اتفاقي براي خودشان و اطرافيان‌شان مي‌افتد. طراح بازي يك مجري راديو در لهستان است كه در استوديوي كوچك اش در مركز لودز شنوندگان اش را به اين چالش دعوت مي‌كند و از آنها مي‌خواهد با برنامه تماس بگيرند و در مورد زندگي‌شان بگويند. درباره‌ي عشق‌هاي از دست رفته و عشق‌هاي تازه به دست آورده‌شان، درباره‌ي اميد‌ها و حسرت‌هاي‌شان و درباره‌ي غم‌ها و شادي‌هاي‌شان. عده‌اي انگار حتي در اين شب كه شايد واقعا آخرين شب زندگي‌شان است باز هم دست از غرزدن برنمي‌دارند. انگار قرار نيست هيچ‌وقت آرامش و آسایش را تجربه كنند؛ حتي بعد از مرگ. عده‌اي ديگر اما سعي مي‌كنند با مجري راديو مثل يك محرم راز مواجه شوند؛ مثل يك كشيش كه در اتاقكِ اعتراف در كليسايي مدرن نشسته و مردم را به خودافشاگري دعوت مي‌كند. به اينكه خودشان را با حرف‌زدن سبك كنند و چيزي را در دل‌شان نگه ندارند.
فيلمساز در كنار اين ايده‌ي جذاب سعي مي‌كند روايت‌هاي ديگري از زندگيِ مردم معمولي در شبي كه قرار است آخرين شبِ دنيا باشد به نمايش بگذارد. براي اين كار به سراغ يك اپراتور اورژانس مي‌رود كه وظيفه‌اش حفظ جان آدم‌هايي است كه اطرافيان‌شان با او تماس گرفته‌اند. براي اين اپراتور امشب با شب‌هاي ديگر فرقي نمي‌كند. او با آن ظاهر عجيب اش مثل يك ربات برنامه‌ريزي ‌شده مسئول طولاني‌تر كردن زندگي مصدومان است؛ حتي اگر واقعا آن شب آخرين شب زندگي‌شان باشد. يكي صرع گرفته و يكي زيادي نوشيده. يكي ام‌اس بدن اش را فلج كرده و ديگري از يك تصادف جان سالم به در برده.آنها محكوم به زندگي هستند و هنوز نوبت مرگ‌شان فرا نرسيده. ماشين اورژانس آژيركشان خيابان‌هاي تاريك شهر را طي مي‌كند و اين آدم‌ها را يكي بعد از ديگري نجات مي‌دهد. آنها مي‌خواهند زنده بمانند و همينطور هم مي‌شود. مثل همان راننده‌‌اي كه از ديدش شهرِ آرام و دلگير را مي‌بينيم؛ شهري كه هيچ نشانه‌اي از آخرين روز دنيا ندارد.
«پايان دنيا» سوژه‌ي دردناكي ندارد. حرفي از تجاوز و قتل و كشتار نمي‌زند. به جايش سعي مي‌كند افسانه‌اي دروغي را دستاويزي به ورود به زندگي معمولي آدم‌ها تبديل مي‌كند. آدم‌هايي كه فقط صداي‌شان را مي‌شنويم و در ذهن‌مان تصويرهايي روشن يا مبهم از چهره‌هاشان مي‌سازيم. در كنار اين قصه‌هاي پراكنده از آدم‌هاي اميدوار يا به بن‌بست رسيده در يكي از صحنه‌هاي غافلگيركننده‌ي فيلم با چهره‌ي ديگري از مجري راديو هم مواجه مي‌شويم. مي‌فهميم او فقط كشيشي نيست كه براي اعتراف‌گيري در استوديو قرار گرفته باشد. خودش هم مثل همه‌ي آدم‌هاي معمولي شهر از دردهايي غيرمنتظره رنج مي‌برد و مثل بعضي از آنها همچنان اميدوار است. اميدوار به اينكه آن شب آخرين شب دنيا نباشد و بتواند طعم شيرين زندگي را باز هم زير زبان اش حس كند. بتواند روشنايي روز را دوباره ببيند و به فكر چالش جديدي براي شنوندگان برنامه‌اش باشد؛ اين بار درباره‌ي موضوعي ديگر و سوژه‌اي متفاوت‌تر. 
عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینما
 
کد مطلب: 1557
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *