سي دقيقه از فيلم گذشته و هنوز اتفاق خاصي نيفتاده. جز نمايش يك سري تصاوير كه بدون منطق جذابي كنار هم قرار گرفتهاند؛ تصاويري از نبرد نيروهاي داوطلب در حوالي جوف الصخرِ عراق كه براي مقابله با داعش لباس رزم پوشيدهاند. از زندگيهايشان ميگويند، از گذشتهشان، از انگيزهها و از دغدغههايشان. از اينكه به خاطر حكم جهاد آيتالله سيستاني خانه و زندگيشان را رها كردهاند و لباس جنگ با داعش به تن كردهاند. مشكل اينجاست كه قصهي نصفه و نيمهي اين آدمهاي معمولي در نيمهي اول يك فيلمِ يك ساعته به هم چفت نميشوند و به صورت برشهايي پراكنده صرفا كنار هم قرار ميگيرند. لحن فيلم گاهي به مستندِ گزارشي نزديك ميشود. بهخصوص آنجايي كه روي وضعيت نيروهاي داوطلب و شرايط آنها زوم ميكند و با نريشن از حال و روزشان ميگويد. گاهي هم اما سعي ميكند با توجه به يكي دو مبارز از يك گزارشِ صرف فراتر برود و زندگي و شخصيتِ اين آدمها را بولد كند. فيلم اما نه در فرم اول موفق عمل ميكند و نه در شكل دوم ميتواند به دورنِ شخصيتهايش نفوذ كند و چهرهاي ملموس از آنها مقابل دوربين بسازد. در شكل ايدهال نيمهي اول فيلم ميبايست براي نيمهي دومِ آن زمينهچيني ميكرد. بايد با خلق تعليقي مناسب، كاري ميكرد كه تماشاگر منتظر نبرد مبارزان عراقي با نيروهاي داعش بماند و براي پيروزي و حفظ جان آنها استرس داشته باشد.
فيلم اما با همين نيمهي اولي كه هم ميشد كوتاهتر باشد و هم در تدوين اش از رويكرد منسجمتري استفاده شود، به نيمهي دوم پرتاب ميشود. به نيمهاي كه قرار است نبرد پرتنش مبارزان عراقي با داعش براي آزادسازي جوفالصخر را به نمايش بگذارد. نريشني كه در اوايل فيلم چند باري خودش را به رخ كشيده و فراموش شده بود حالا دوباره سر و كلهاش پيدا ميشود و ميخواهد به وقايع جهت بدهد. اين نريشن اگر به صورت فرمي تكرارشونده و منسجم بر كليتِ فيلم سايه ميانداخت شايد كمك ميكرد به پررنگ كردن نقش يك راوي اول شخص و همراه كردن تماشاگر با او. فيلمساز اما در نيمهي دوم فيلم در وضعيتي كه هنوز نتوانسته هيچ شخصيتي را به درستي پردازش كند و يا موقعيت چالشبرانگيزِ مبارزان را با رويكرد هنرمندانه به نمايش بگذارد ناگهان با استفادهي مجدد از نريشنِ و حتي نمايش تصوير خود به عنوان يكي از شاهدان حملهي مبارزان به داعش، لحن فيلم را به كلي تغيير ميدهد و به مسير متفاوتي در مقايسه با نيمهي اول ميرود. اگر نيمهي اول تركيبي از نماهايي بود كه بدون رويكردِ هدفمند كنار هم قرار گرفته بودند، نيمهي دوم به فيلمي خبري پهلو ميزند كه گويي يكي گزارشگران شبكههاي تلويزيوني در عمليات آزادسازي جوفالصخر تهيه كرده است. حالا ديگر ضبط تصويري حملهي مبارزان به مهمترين ايدهي فيلم تبديل ميشود كه گرچه كار بهشدت پرخطري بوده و حتي ميتوانسته به مرگِ فيلمساز منتهي شود اما در عمل نميتواند ويژگي هنرمندانهاي براي فيلم خلق كند. ميتوان به فيلمساز به خاطر خطركردن، همراهشدن با مبارزان عراقي و نزديكشدن به مقر داعش دست مريزاد گفت و تحسين اش هم كرد. اما اين دليل نميشود نتيجهي تلاش اش هم از نظر ويژگيهاي مستندسازي شايستهي تحسين زيادي باشد و از نظر قواعد روايتپردازي و ريتمسازي به نتيجهي قابل قبولي رسيده باشد. خصوصا كه فيلمساز بخشي از وقايع تأثيرگذار مثل شهادت فرماندهي مبارزان و يا لحظهي تيرخوردن به صورت مسئول لجستيك را از دست داده و مجبور شده فقط در نريشن به آنها اشاره كند. در طول عمليات آزادسازي هم چون خودش مجبور به عقبنشيني شده از دوربيني كه به يكي از سربازان عراقي وصل شد استفاده كرده كه بيشتر به صورت بيهدف به اين سو و آن سو ميرود و نميتواند روي مضمون يا ايدهي بصريِ تأثيرگذاري تمركز كند. ميشود حدس زدكارگردان در واكنش به سوژهي جذابي مثل حضور داعش در عراق تصميم گرفته به دلِ ماجرا برود تا ببيند به عنوان فيلمساز چه كاري از دستش برميآيد. اما بايد پذيرفت در مورد «پرچم سياه» تصميماتي كه فيلمساز در صحنه گرفته خيلي به شكلگيري اثري منسجم كمك نكرده است. در مواردي هم البته بخت با او يار نبوده و شرايط از كنترل اش خارج شده كه در چنين موقعيتي و با چنين سوژهاي طبيعي است. شايد ميشد با نوشتن نريشنها با لحني متفاوت فرم روايي جذابتري براي فيلم ايجاد كرد. همان تكنيكي كه شهيد آويني با استفاده از آن براي تزريف لحن واحدي به صحنههاي غيرقابل پيشبيني «روايت فتح» استفاده كرده (البته در اين مورد نه الزاما با همان لحن شاعرانه). شايد هم ميشد در تدوين از فرم موجزتري استفاده كرد و به روايت يكدستتري رسيد. اين اتفاقها اما نيفتاده و جذابيتهاي «پرچم سياه» در حد توصيف حال و روز معمولي مبارزان عراقي و نسبتشان با جهاد و جنگ باقي مانده؛ نسبتي كه در مواردي مثل نمايش لگد نكردن پرچم داعش به دليل وجود اسم خدا و پيامبر بر روي آن نتايج جذابي هم پيدا كرده است.
عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینما