محمد کارت در "
آوانتاژ" در قیاس با دو فیلم قبلیاش مهربانتر شده است یا محافظهکارتر؟
فیلمهای او که نشانههای با کله رفتن در دل وضعیتهای حاد زندگی آدمها در آنها کم نیست خاص بودنشان ازهمین آغشته بودن و حتی گاه آلوده شدن فیلمساز به احوال وضعیتها و ماجراهای در برابر دوربین میآید. او در کنار و گاه از دل روابط و ماجراها با ما طرف میشود. گزارشگر و مشاهدهگر فاصلهگیر و در مواجهه نیست. با موقعیتها هست و قاطیشان میشود و فیلمهایش هم در همین شرایط و روابط شکل میگیرد. آیا واقعا و در زندگیاش هم قاطی این آدمها و زندگیهاشان است یا باهوش است و میخواهد در چینش و نمایش این قاطی بودن فیلمش را خاص و مورد پسند در بیاورد؟ در من و در مواجهه با فیلمهایش هر دو وجه عمل میکند. دنبالش میکنم تا ببینم در فیلمهای آتیاش جایی مستقر میشود و خودش را پیدا میکند، یا مثل خیلیهای دیگر که فیلمساختن برایشان یک ابزار، جهان نمایش و اتصال به شهرت و مخاطب انبوه است، همانها دستش را میگیرند و مال خود میکنند و پیش میبرندش.
اگر از خودش یا از مخاطب پرسیده شود "آوانتاژ" در بارۀ چیست به احتمال زیاد گفته خواهد شد کارتُنخوابها. ولی فیلم واقعا در بارۀآنهاست؟ فقط دو سه جا در تقسیم غذا بین کارتُنخوابها آنها را در تصاویری کوتاه و گزارشگرانه در بیغولههای محل سکونتشان میبینیم. یکجا هم در صحنهای غلطان میان رویا و واقعیت نماهای سوبژکتیو و معوجی از آنها نشان داده میشود. حتی اگر جواب این باشد که فیلم نه در بارۀ کارتُنخوابها بلکه در بارۀ "سرای امید طلوع" است که کارتُنخوابهای خواهان ترک مواد را با شرایط سخت و پرفشار برای ترک میپذیرد، انتظار این است که درست و به اندازه ببینیم که این افرادی که برای ترک مواد و بازپروری در اینجا سر میکنند، از کجا آمدهاند. شناخت همین "آنجا" و دیروز آنهاست که ما را در فضای مواجهه و مراوده با امروز و اینجا و احوال کنونی این آدمها قرار میدهد. مشکل اول "آوانتاژ" این است که زندگی پیشینی این افراد که آنها را پرتاب کرده به شرایط کنونیشان موضوع فیلم نشده و درنیامده است. محمد کارت نشان داده که میتواند در دل زندگی آشفته و سنگین کارتُنخوابها برود و لااقل به تصویر گزارش/نمایش گرانۀ این زندگی دست یابد. چرا نرفته و از خیر این بخش از زندگی آدمهای جلوی دوربینش گذشته است؟
بیجا نیست اگر این بی توجهی را نشانۀ سهلگیری کارت بدانیم؛ چرا که در ادامۀ فیلم هم با سهلگیریهای دیگر او مواجه میشویم. جدا از مهم جلوه دادن و اسیر شدن فیلمساز در ماجرای کم مایۀ مسابقه با پیشکسوتهای استقلال، یک نمونۀ آشکار و دیگر سهلگیری فیلمساز در راه بردن عناصر فیلم، حد و نحوۀ پیگیری آدم اول فیلمش حسین است که فیلم هم با آمدن او به سرای امید شروع میشود. انتظار داریم فیلمساز با روزهای اول حضور حسین و شرایط سخت مواجهۀ او با شرایط سخت دور بودن از مصرف مواد از نزدیک سر کند. چنین نیست. در جایی از فیلم حسین حرفی نزدیک به این کلام و مضمون را به فیلمساز میگوید: محمد یادته اون روز که اومده بودی وضعم چطور بود؟ تو باقی روزها و بخصوص شبهایی رو که من اینجا بودم ندیدی. در ادامۀ همین صحبتها درمییابیم که این گفته در روز هشتم ورود حسین به سرای امید و اولین روز سلامت و جدا شدنش از وضعیت حاد ترک مواد است. چگونه فیلمساز فکر کرده با سر کردن یکی دو روز از این هشت روز میتواند به احوال حاد شخصیت اول فیلمش و شرایطی که محک اراده و توان او برای غلبه بر اعتیادش است نزدیک شود و مخاطب فیلمش را با زیروبم این دوره همراه کند؟
این سهلگیری در همان موسیقی صحنۀ اول، بعد از پذیرش حسین و نمای از بالا از ورزش جمعی ساکنان سرای امید طلوع هم نمایان است. هنوز با این فضا و زندگی آدمهایش نزدیک نشدهایم. این موسیقی، اینقدر زود و از سر تزریق حس و حال به فضا، قرار است چه کمکی به تماشاگر فعال در برخورد با موقعیت فیلم بکند؟ انگار مسئله همین جاست: نه فیلمساز از سر چالش با زندگی آدمهای جلوی دوربینش وارد رابطه با آنها میشود و نه – بالتبع - مخاطب فعال و چالشگری برای این رابطه مدّ نظرش بوده است.
محمد کارت را در این فیلم نه مهربانتر، بلکه محافظهکارتر دیدهام. انگار او موقعیت حرفهایاش را محکم فرض کرده که اینقدر زود کم توقع شده و باری به هر جهت و خوشباشانه با موضوع، عناصر و آدمهای فیلمش رویارو شده است. فضا و مکان فیلم، مثل خیلی از فیلمهای موضوعمحور این سالها، کمتر دیده شده و فیلم شاید از این بابت خوب دیده و تشویق شود و جایزه هم بگیرد. کارت اما به خصوصیت نهفته در دو فیلم قبلیاش و شور و شرارت پنهان در برخی مواجهات و روابط حاصل شده در آنها رجوع کند. نقطۀ پرش و پروازی اگر در میان باشد آنجاهاست.