تصوير كردن زندگي قهرمانان ورزشي در تمام طول تاريخ سينما چه در سينماي مستند و چه در سينماي داستاني بستر مناسبي براي قصهپردازي و روايت فيلمسازان مختلف بوده است.
در «راه ناتمام» كارگردان در تلاش است تا ضمن معرفي قهرمان به شرح رنجي بپردازد كه بر او رفته است. قهرماني كه با تلاش بسيار و كمبود امكانات و محدوديتهاي مالي به مقامي دور از دسترس ايران در سطح جهان نائل ميآيد و او كه براي تأمين مخارج مربوط به تمرينات ورزشي و سفرهايش دكهاي كه روزيرسان او و خانوادهاش بوده را فروخته در بازگشت به وطن و پس از كسب مدال طلاي جهاني با بيمهري و بدعهدي مسئولان ورزشي مواجه شده و خستگي بر جان اش ميماند و حالا در اوج سرخوردگي براي گذران زندگي و با از دست دادن همان دكه محقر، با يك گاري مشغول فلافلفروشي است. همين قصه چندخطي فينفسه پتانسيل تبديل شدن به ساعتها فيلم و صدها برگ داستان تأثيرگذار را دارد كه بخش عمدهاي از اين قابليت به دليل بيتوجهي به پديده داستانپردازي و داشتن خط روايي در فيلم مستند، كه متأسفانه گريبانگير بخش عمدهاي از مستندسازان عزيز و سختكوش ماست به سادگي از دست ميرود. امكانات بصري و نشانههاي تصويري مرتبط با شخصيت قهرمان چندان كه شايسته است مورد توجه قرار نميگيرد، فيلم با حركت اتومبيلي در تونل آغاز ميشود كه قرار است شروع سفري به شهر برازجان محل سكونت قهرمان باشد اما اين تمهيد روايي ادامه نمييابد و صرفاً به چند پلان كوتاه در تونل و شهر خلاصه ميشود. در نهايت نه از مسير سفر، نه از جغرافياي شهر و نه از محل سكونت قهرمان اطلاعات مفيدي به دست نميآيد. عدم وجود يك روايت منسجم در ذهن مستندساز از همان نقطه شروع فيلم نزد مخاطب خودنمايي ميكند. گرچه به نظر ميرسد اين مستند بخشي از يك مجموعه مستند تلويزيوني است كه به سفارش شبكه مستند سيما پيرامون مشكلات قهرمانهاي رشتههاي مختلف ورزشي غير از فوتبال و بيتوجهي متوليان ورزش كشور نسبت به آنها ساخته شده به همين دليل هم فيلم با عنوان؛ "صادق پاكدامن/ رشته ورزشي: نجات غريق" آغاز ميشود اما به عنوان يك اپيزود مستقل شروع فيلم ميتوانست با افتتاحيه جذابتري جهت معرفي يك قهرمان و يا مضمون مدنظر مستندساز آغاز شود. تصويري كه مخاطب را نسبت به اين شخصيت و سرنوشت او كنجكاو و علاقمند سازد. در ادامه با قهرمان خاموشي مواجه هستيم كه مايل به گفت و گو نيست و دليل اين عدم تمايل هم در قالب يك جمله بر قاب سياه تصوير كارگردان نقش ميبندد: "متأسفانه به خاطر يه سري مشكلات نميتونم با شما صحبت كنم." اينكه اين جمله از چه طريق به كارگردان منتقل شده است مشخص نيست، يك پيغام صوتي يا يك متن پيامكي؟ دليل آن هر چه كه باشد ديدن يا شنيدن مستند آن يقيناً داراي تأثير بيشتري ميبود اما اين قهرمان خاموش خيلي زود و با يك تلفن از سوي يك دوست كه البته تلاش چنداني هم در جهت راضي نمودن او انجام نميدهد روبروي دوربين مستندساز مينشيند. امري كه نه تنها از ارزش سكوت اوليه او كه نشأت گرفته از يك بيمهري عظيم است ميكاهد بلكه يك پرسش بدون پاسخ باقي ميگذارد؛ مشكلاتي كه قهرمان به دليل وجود آنها قادر به صحبت كردن نبود چه بوده است؟! فيلم در ادامه پاي درد و دلهاي قهرمان، اعضاي خانوادهاش، مربيانش، مسئولين استان و شهرستان محل سكونت او مينشيند اما در نهايت به بيان اطلاعاتي تيتروار بسنده ميكند. دوربين مستندساز آنچنانكه انتظار ميرود و براي ايجاد همذاتپنداري با كاراكتر قهرمان مورد نياز است وارد حريم شخصي يا شغلي سوژهاش نميشود و در معدود دفعاتي كه اين امر رخ ميدهد به سادگي از كنار لحظات ميگذرد. گرچه مستندساز به درستي كوشيده است تا نحوه فيلمبرداري سكانسهاي مستند با سكانسهاي گفت و گو متفاوت باشد و هنگام مصاحبه از قاب ثابت استفاده كند و هنگام تصويربرداري از وقايع مستند به دوربين روي دست روي ميآورد اما در نحوه قاببندي، اصولي كه ميتوانست تأثيرگذاري حسي و عاطفي صحنه را مضاعف نمايد رعايت نشده است. صادق پاكدامن "قهرمان" و صادق پاكدامن "فلافلفروش" از منظر قاببندي مستندساز تفاوتي ندارند. نه اندازه قابها و نه زاويه ديد دوربين در هيچ كدام از اين دو حالت تفاوتي نميكند، در صورتي كه به لحاظ عاطفي براي شرح ظلمي كه به قهرمان فيلم رفته است تفاوتقاببندي چه در اندازه قاب و چه در زاويه ديد دوربين ميتوانست مؤثر و البته معنادار باشد! اين ضعف در بخشهاي ديگري از فيلم كه اتفاقاً روايتگر مهمترين پيام اثر است نيز مشاهده ميشود به طور مثال صحنهاي كه خواهر قهرمان انبوهي از مدالهاي برادرش را نشان ميدهد و ميگويد؛ "اينا برابر با سالهاي عمر صادقه." جملهاي به شدت متأثركننده و كليدي كه مستندساز به سادگي از كنار پرداخت تصويري آن گذشته است. لحظهاي كه ميتوانست دستكم با كمي طولانيشدن مفهوم را در جان مخاطب تهنشين كند و يا در صحنه ديگري كه خود قهرمان اشاره ميكند كه؛ "پولو ميشه به دست آورد اما وقتو نميشه به دست آورد" و صحنههاي ديگري از اين دست كه مستندساز از اهميت بار عاطفي و تأثيرگذاري حسي و مفهومي آن به سادگي گذشته است و بيراه نيست اگر بگوئيم تمام اين كاستيها در نهايت از همان عدم وجود يك روايت منسجم و روشن در ذهن مستندساز ناشي ميشود و صد افسوس كه قصهپردازي در سينماي مستند ما كه ابداً هم به مفهوم پرداخت تصنعي به سوژههاي مستند نيست و مثل ساير امكانات فيلمسازي عنصر و موقعيتي است در اختيار كارگردان و در جهت بهبود كيفيت فني و محتوايي اثر ناديده گرفته ميشود و از كنار سوژههايي همانند قهرمان؛ صادق پاكدامن كه از منظر نگاه تيزبين مستندساز به درستي انتخاب ميشود و قابليت پرداخت و اثرگذاري چشمگيري دارد به سادگي عبور ميشود كه البته لازم به ذكر است در بسياري از موارد عدم اختصاص وقت و بودجه كافي به مستندسازان از سوي سفارشدهنده يكي از عوامل بسيار مهم و مؤثر در بروز اين سادهانگاري است.
عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینما