۰
جمعه ۲۷ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۰۷
نقد روزبه کمالی بر فیلم مستند «کارنامه بنیادکندی» ساخته محمد جعفری و آذرمهرابی

فرزندان آشفته و پراکنده ایران

مستند «کارنامه بنیادکندی» به خاطرات دوران سربازی جعفری (یکی از کارگردانان) می پردازد. او پیش از انقلاب چندسالی را به آموزگاری دبستان در روستایی دورافتاده به نام بنیادکندی گذرانده است.
فرزندان آشفته و پراکنده ایران
مستند «کارنامه بنیادکندی» از تولیدات مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به خاطرات دوران سربازی جعفری (یکی از کارگردانان) می پردازد. او  پیش از انقلاب چندسالی را به  آموزگاری دبستان در روستایی دورافتاده به نام بنیادکندی گذرانده است. اکنون - در زمان حال ِاثر-  وی با پیداکردن فیلمی قدیمی از آن دوران  به یاد شاگردانش افتاده که اکنون  زنان و مردانی میانسال اند. جعفری به همین بهانه به سراغ روستا و دانش آموزان سابقش می رود و آن ها را دربرابر دوربین می نشاند تا از حال و روزگارشان سخن بگویند.
آموزگار پیشین به روستای بنیادکندی سفر می کند و درمی یابد که بیشتر اهالی سابق روستا از آن جا به قم و حاشیه شهر تهران مهاجرت کرده اند. او شماره یکی از شاگردان را پیدا می کند و  از طریق وی برخی دیگر از آن ها را می یابد و به دیدارشان می شتابد.
از این به بعد مستند به دیدار و گفت و گوی جعفری با شاگردان سابقش می پردازد. آن ها جسته و گریخته از آن چه بر آن ها گذشته، سختی ها و فراز و نشیب روزگار می گویند. بعضی از این روایت ها طولانی تر است و شماری دیگر کوتاه اند و تعدادی به نظر می رسد ابتر و نیمه تمام می مانند.
مهم ترین نقیصه مستند بنیادکندی آن است که خط اصلی تم فیلم در میان مایه های گوناگون گم شده است: خاطرات معلم از شاگردانش، حسرت دوران کودکی و گذشته، فقر فراگیر، پایین بودن سطح تحصیلات، آسیب شناسی مهاجرت روستاییان به شهر ، سرانه پایین اشتغال ، توسعه نیافتگی کشاورزی ، به تصویر کشیدن آیین های عزاداری خانوادگی و مذهبی، و...
فیلم در میان این مایه های گوناگون آشفته می ماند و مخاطب خود را هم سردرگم می کند. گاهی به این و وقتی به آن و در پاره ای به یکی دیگر می پردازد. تماشاگر بلاتکلیف می ماند مجموعه این تصاویر، این چینش، این نوع از روایت از چه سخن می گوید؟ به چه پرسش یا پرسش هایی می خواهد پاسخ بگوید؟ حقیقت این است که فیلم آن اندازه سئوال های مختلف ناقص در می افکند که در عمل فرصت پاسخ گویی به آن ها را پیدا نمی کند. درونمایه های گوناگونی که پیش از این فهرست وار آوردیم، اجازه نمی دهند که روایت سمت و سوی واحد روشنی بیاید. آدم ها و پلان ها کنار هم قرار می گیرند اما کلیتی ساخته نمی شود. هر گونه روایت در گونه هایی جز ضدپیرنگ درصدد برساختن کلیتی معنادار است. معنایی که به اثر وحدت می بخشد نیز همان تم یا درونمایه است. مخاطب از طریق سئوال هایی که متن اثر با او درمیان می گذارد، روایت را پی می گیرد تا پاسخ هایش را جست و جو کند و گمان ها و حدس هایش را محک زند.
در مواجهه با مستند بنیادکندی مخاطب نمی تواند به صورت مستمر به داد و ستد اطلاعات و عواطف با اثر بپردازد. نمی داند و یا حدس نمی زند که از طریق این تصاویر به کدام سمت هدایت می شود. ممکن است در فیلم بتوان لحظاتی دیدنی یا جذاب یافت- مثل برخی گفت و گوها - اما بدون مضمون محوری  مجموعه ای پراکنده از تصاویر همچون کلامی بدون معنای محصل است. از جانب دیگر آوردن شماری از سرگذشت ها تکرار داستان زندگی دیگران است،  انگار شنیدن یک یا چند روایت شما را از شنیدن باقی آن ها بی نیاز می کند. این تکرارها عمقی ایجاد نمی کنند، دریچه ای دیگر نمی گشایند. در مقام پیشنهاد چرا به جای نشان دادن آیین آتش زدن خیمه ها در بازار یا مراسم عروسی در روستا،  یک یا دو سرگذشت به مثابه خط اصلی روایت در نظر گرفته نشده تا فرصت پرداختن به زوایای گوناگون و ژرفای آن  زندگی یا زندگی ها فراهم آید.
به نظر می رسد خود فیلمسازان نیز متوجه این نقصان بوده اند وکوشیده اند در پایان بندی با تمهیدی ناکارآمد آن را برطرف سازند. روایتگر در پایان فیلم می گوید که او به مثابه یک آموزگار از این که کمابیش هیچ یک از شاگردانش نتوانسته اند تحصیلاتشان را به پایان برسانند، احساس ناکامی می کند. زنان و مردان میانسال- شاگردان دیروز- هر کدام مصراعی یا بیتی از قطعه ما فرزندان ایرانیم را می خوانند و انگار به آرمان این شعر طعنه می زنند، زیرا همه از روستاهای خود رانده شده و در حاشیه های شهر سکونت دارند و از شادی چندان بهره ای ندارند.
عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینما
 
کد مطلب: 1496
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *