در تصویربرداری فیلم، هم به نقاط طلایی کادر توجه شده و هم در ترکیببندی قابها، سعیکرده نگاه مخاطب را به سمت ایدة مرکزی مستند، یعنی پردازش شاعرانة زندگی یک نقاش هدایت کند و جهان پویایی بسازد. از استفاده از آینهها و موجهای آب در انعکاس چهرة نقاش در دل طبیعت گرفته تا تصاویر خوابیدن او در قایق حامل بوم نقاشی که به خوبی نگاه تجربهگرا و تغزلی او را برجسته میکند. نقاشی که بوم اش را در میان طبیعت میگذارد و فیلمساز از همین موقعیت برای تبیین فرم بصری مستند استفاده کرده است؛ تصاویری چشمنواز و مسحورکننده که انگار با رقص نور و رنگ آمیخته شدهاند و مهمترین نقطة قوت فیلم همین تناسب میان فرم بصری و سلیقة هنری پرترة مورد نظر یعنی زندگی نقاش است.
اما مشکل اینجاست که تنها به همین تصویرپردازی شاعرانه در طول فیلم بسنده شده و ایدة خلاقانة دیگری برای پرداخت دیگرگونة زندگی نقاش قابل جستوجو نیست. در واقع همان تصاویر شروع فیلم مدام تکرار میشوند، بدون آنکه همخوانی لازم را با زمان طولانی فیلم داشته باشند؛ نقاش بارها و بارها در طبیعت دیده میشود و دوربین سعی میکند هر بار با قاب گرفتن او که به نوعی در دل طبیعت نوعی خلسه و شاعرانگی را تجربه کند، تصاویر این خلسة درونی و بیرونی را ضبط و ثبت کند و روی این تصاویر زیبا انواع اقسام موسیقیهای گوش نواز قرار داده شده تا هم از لحاظ بصری و هم سمعی تجربهای لذت بخش منتقل شود. اما برای پردازش دیدگاه و زندگی شخصی هنرمند، کمتر تفسیر خلاقانهای ارائه میشود.
از نظر نوع روایت، به مانند یک مستند تلویزیونی و کلیشهای، قالب مصاحبه در فیلم استفاده شده که کمترین تناسب ممکن را با ایجاز و اعجاز فرم بصری فیلم دارد. از طرفی دیگر کمتر اطلاعات جذابی از زندگی هنرمند منتقل میشود. صرفاً اطلاعات دایره المعارفی دربارة او داده میشود و در مقابل سوالات دمدستی مصاحبهکننده، به تشریح دیدگاه اش میپردازد و همین سهلانگاری، مستندی که جذاب شروع شده بود را در حد یک گزارش تلویزیونی تنزل میدهد. به عبارتی دیگر اولین ایدهای که برای ترسیم کردن جزئیات دیدگاه یک نقاش به ذهن میرسد، همین فرمت مصاحبه است و کارگردان به همین حداقلها بسنده کرده است. در صورتی که میتوانست از زاویة جدید و کمتر پرداخت شدهای به زندگی نقاش مورد نظر بپردازد. علاوه بر این، برخی ابهامهایی نیز در زندگی او وجود دارد که کارگردان اصلاً سمت واکاوی آنها نرفته است و به طور اجمالی از آنها گذشته است. از عکس دختر نقاش که مشخص نمیشود کجا زندگی میکند و اصلاً رابطة میان نقاش با خانوادهاش در چه وضعیتی است تا اشاره به بستری شدن و عمل جراحی نقاش در بیمارستان که فقط به نماهای نزدیک اجزای بدن او و گفتن جملاتی قصار و شعاری دربارة مرگ از زبان او فکر شده است. در حالیکه همین دو موقعیت پتانسیل این را داشتند که هم مخاطب را با ابعاد پنهان زندگی یک هنرمند آشنا کنند و هم یک قرائت غیر رسمی از زندگی روزمرة او رقم بزنند، اما با شتابزدگی و شاید شیفتگی فیلمساز از فرم بصری ، این مهم تحقق نیافته است.
شیوة تدوین فیلم نیز روند آن را قابل پیشبینی میکند. یعنی چند سؤال و جواب معمولی با نقاش و بعد از آن دوباره حضور او در طبیعت و ترکیب تصاویر خیال انگیز با موسیقی های اغلب کلاسیک و سپس دوباره قرار دادن نقاش در موقعیت یک مصاحبه و همین روند تا پایان فیلم ادامه دارد بدون آنکه نه به اطلاعات مخاطب از زندگی نقاش بیفزاید و نه تفسیر خلاقانهای از امر واقع زندگی او انتقال داده شود و به این ترتیب فیلم عملاً تبدیل میشود به ترکیب چندین نماهنگ جذاب چه به لحاظ دیداری و چه به لحاظ شنیداری اما نخ تسبیه این نماهنگها یعنی همان نگاه کارگردان یافت نمیشود. در این میان تکرار برخی تصاویر نیز به افت و ریتم و ضرباهنگ فیلم منجر شده است. از جمله نمای نزدیک چهرة نقاش هنگام نقاشی که دهها بار تکرار میشود یا تصاویر هلی شات از حضور او در طبیعت. چرا که اصلاً فیلمساز کاشته و داشتهای در مواجهه با زندگی نقاش نداشته که مثلاً در تدوین، برداشت لازم را از آن کرده باشد و تنها داشته هایش همین تصاویر و افزودن موسیقی روی آنهاست.
در مجموع مستند «بر پرند خیال» به خاطر تصاویر موجزش، ارزش یک بار دیدن را دارد اما میتوانست در ترکیب با نگاه هنرمندانة کارگردان و کند و کاو در هزارتوی پنهان نقاشی که در طبیعت و طبق یک سلوک شخصی به چشمانداز مقابل اش مینگرد، این اعجاز در کلیت فیلم نیز به یک دستاورد تبدیل شود. اما وجود این نقیصه آن را به کاری متوسط تبدیل کرده است که در کارنامة رهبر قنبری گامی رو به جلو به حساب نمیآید.
عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینما