۰
سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۵

من سکوت را برمی‌گزینم

نقدی بر فیلم مستند « نگاه سکوت » ساخته جاشوا اوپنهایمر
من سکوت را برمی‌گزینم
آراز بارسقیان
لازم نیست هر از چندی برای خودمان بیاییم و خصوصیات یک مستند را برشماریم تا به خودمان یادآوری کنیم که مستند باید چه باشد و چه نباشد. فیلم مستند هم به مانند هر فیلمی در هر ژانری که می‌خواهد باشد نوعی سفر شخصی یا حتی در مواردی غیر شخصی است. این سفر خواه می‌خواهد سفر فیلمسازی از زاویه ‌دید سوم شخص باشد که آمده تا درباره‌ی سوژه‌ مورد نظرش اطلاعات کسب کند باشد ، خواه می‌خواهد سفر یکی از شخصیت‌هایی باشد که فیلمساز او را در سفرش همراهی می‌کند ، فرقی ندارد. هر فیلم عین هر سفری، خوبی و بدی خودش را دارد و هر سفری همسفران و مصائب خودش را دنبال می‌کند.
مصیبتی که فیلم "نگاه سکوت" با آن در سفرش مواجه می‌شود، شاید در نگاه اول دیر به ما برسد و کمی طول بکشد تا ما را با خودش همراه کند و مواجه،‌ خُب دلیل واضحی هم دارد. سکوت اگر آوایی داشته باشد، که در این مستند حتماً دارد بسیار دیر به گوش ما می‌رسد. شاید این دیرکرد آوا به خاطر خود واقعیت تاریخی‌ای باشد که فیلم دنبال آن آمده است. نمی‌دانم در تاریخ چندین و چند مستند درباره‌ی وقایع وحشتناک سال 1967  اندونزی و ماجرای "رودخانه‌ی مار" ساخته شده، و چند کتاب نوشته شده و زاویه دید هر کدامشان چه بوده و چه می‌خواسته بگویند. ولی پس از تماشای فیلم "نگاه سکوت" شما می‌توانید با خودتان لحظه‌ای خلوت کنید و بگویید فیلمی را دیده اید از زاویه دید فیلمسازی مستقل که سعی دارد خودش را در دیدگان داغ دیده‌ای از آن جریان بگذارد و زاویه دید او را دنبال کند.
داستان چیست؟ باور کنید توضیح لایه‌ی اولیه‌ی ماجرا، (یا همان داستان) چیزی نیست جز تاریخچه‌ای مختصر از فاجعه‌ای در دهه‌ی شصت. فاجعه‌ای انسانی در آن دوران که به کشته شدن یک میلیون "کمونیست" انجامید. این که باز مردمی غیر مستقیم توسط یک ایدئولوژی به نام سرمایه‌داری، مردمی دیگر را به طور مستقیم (به نام ایدئولوژی دیگری به نام کمونیسم) از بین برده‌اند ، خودش می‌تواند ایده‌ی جالبی باشد برای هر مستندی. تاریخ هم همین است. امریکایی‌ها با تشویق گروهی ازمردم اندونزی و قدرت دادن به آن‌ها خواستند آنجا را از دست کمونیست‌ها که در آن سال‌ها و دوران جنگ سرد مشغول گسترش ایدئو‌لوژی خودشان در سرتاسر دنیا بودند، در آورند. این خود عملی است که هیچ‌کدام از کشورهای مسلمان واقعی انجام نمی‌دهند و این باور غلط که احتمالاً از طرف عاملین امریکا بوده، سواستفاده‌ای بوده از عقاید مردم کشوری که پر است از منابعی برای تولید لاستیک که یکی از بزرگ‌ترین تجارت‌های کشور امریکا در خاور دور محسوب می‌شده است.
ای‌کاش ولی فیلم در همین لایه‌ی اول باقی می‌ماند و عمیق‌تر نمی‌شد. ولی فیلم با نشان دادن داستان مردی که برادرش را در همان دوران از دست داده، مسیر متفاوت خودش را انتخاب می‌کند. سئوال امروزی‌ای که می‌شود در پی رخداد این واقعیت تاریخی کرد این است که آیا کسی از کرده‌ی خود پشیمان است؟ آیا کشتن زن و بچه و پیر و جوان، به شکل دسته جمعی در کنار رودخانه‌ی مار، کاری بوده که امروز کسانی که در آن دست داشته‌اند ازش پشیمان باشند؟ آیا نسل کشی مردمی به دست خود مردم همان کشور جایی برای پشیمانی باقی گذاشته است؟
این سئوالی است که فیلمساز و قهرمان اصلی‌اش آرام آرام و با شروع فیلم از خودشان، اطرافشان و در نهایت ما می‌پرسند. شروع فیلم با نشان دادن صحبت‌های قهرمانانه‌ی یکی از فرماندهان گروه‌های نظامی آن دوران است که مردم را می‌کشته. این فرمانده مدام از رشادت‌های خودش تعریف می‌کند، آواز می‌خواند (آواز خوان خوبی هم هست) و امروز کنار همسرش زندگی خوبی دارد. او تعریف می‌کند چگونه زن‌های بی‌گناه را تکه‌تکه می‌کرده، مردان را خفه می‌کرده و بچه‌ها را می‌کشته. این‌ها را همگی به شکلی بسیار راحت و بی‌خیال می‌گوید، انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. بعد دو نفر دیگر را می‌بینیم. آن‌ها مسئول بردن زندانی‌ها کنار رودخانه بودند. دو رفیق قدیمی که شغل­شان آدم کشی بوده. این‌ها هم که برادر قهرمان فیلم مستقیم به دست شان از بین رفته هم نادم نیستند. بعد همین طوری سلسله‌مراتبی می‌رویم تا به خود ژنرال اصلی می‌رسیم، او هم پشیمان نیست. آن‌ها همه کار خود را درست می‌دانند. حتی عموی قهرمان، که زندانی برادرزاده‌ی خود بوده هم فکر می‌کرده کارش درست است.
این سفر،‌ در این نگاه سکوت با قهرمان اصلی فیلم، می‌تواند تجربه‌ی تکان دهنده‌ای از تاریخ، رفتار انسان با انسان، عمو با برادرزاده، بالا دست با زیردست باشد.
 
 
کد مطلب: 528
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *