۰
سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۳۵

از من تنها تو مانده ای

نقدی بر فیلم مستند «سخت مثل آب» ساخته آرش سنجابی
از من تنها تو مانده ای

 

علی اصغر کشانی

 سخت مثل آب، مستند چهره نگارانه آرش سنجابی درباره شمس لنگرودی شاعر و پژوهشگر ادبیات ایران است. مستندی که بیشترین رویکردش انعکاس لحظه های کنونی ارتباط با سوژه اش است. اثری که تلاش دارد وجوهی پر مایه از روزمرگی زندگی سوژه اش را دست مایه قرار دهد و برای همین است که چندین بار او را در حال شستن بشقابها، درست کردن چای، عبوراز بازار و قدم زدن در کنار ساحل می بینیم. این نوع نزدیک شدن به سوژه، علاوه بر نشان دادن وجه ای خودمانی و در عین حال مردمی از شاعر به ابعادی از خصلت رفتاری شمس توجه دارد که تنهایی که راز شاعرانگی غالب شاعران است را در مرکزیت توجه اش قرار داده است و برای همین هم هست که شاعر تنهایمان را بارها در خلوت مشغول تصحیح و بازنویسی ابیاتش می بینیم.

خط روایی مستند بر اساس سیر زندگی روزمره  سوژه تعیین شده و در این خط روایی که غالبا بدون شکست زمانی پیش می رود، سوژه به بازگو کردن دغدغه ها، خاطرات(کودکی، نوجوانی و جوانی)، ارتباط ها و در عین حال واگویه ای از رنجها(دستگیری، زندان، نابسامانی ها و...)، خوشی ها(مرور خاطرات خوش، موفقیتهای نوشتاری در آمریکا) و.... می پردازد. در این مسیر، شکل روایی مستند، خیلی خود را مقید به دیدارهای شمس با اطرافیانش نکرده است، او بجز دخترش فقط با محمد علی سجادی کارگردان سینما دیده می شود، البته مستند ساز، هیچ ایده مشخصی هم برای چنین دیدارهایی طراحی نکرده است، طوری که دختر شمس به شیوه مستندهای گفتگو محور در نمایی مستقل از زمان مستمر فیلم، درباره کار و رفتار پدرش اظهار نظر («شعرهای پدرم در گذشته  پیچیده تر و حالا ساده تر شده اند...») می کند و سجادی هم که در چند نما، بدون قرار گرفتن بر روی صندلی مصاحبه، صرفا حضوری منفعل (این شیوه درخصوص ارتباط اینترنتی شمس با آمریکا هم از گونه ای دیگر تبعیت می کند) دارد. در عین حال با وجود تدوین پویا و ضرباهنگ منطقی و برخورنده و با وجود رفت و برگشتهای مکانی که باعث ایجاد مکانیتی سیال و داینامیک شده، وجود خانه به انسجام و تمرکز و یکپارچگی ساختار این مستند کمک زیادی کرده است. از سویی، مستند ساز برای بعد دادن به خط روایی اصلی اثرش، پاساژهایی دربردارنده عکس ها و خاطرات تصویری گذشته شمس نیز در این خط سیر گنجانده که در فواصل زمانی متعدد از آنها استفاده کرده است.  با این وجود خرده رفتارهایی هم از عادت های سوژه به دست آمده که همچون موتیفی، پیوند دهنده آشنایی، برای دادن حس و حال، تغییر فضا و نزدیکی ذهنی سوژه و مخاطب کارکرد دارد، «سوت زدن با دهان» از این دست عادت­ها است که نواختن قطعاتی خاطره انگیز («ای نامت از دل و جان....» و «شب به گلستان تنها...») گویی زنده کننده خاطراتی برای خود شمس است.

اطلاعات فیلم درباره شمس نه به صورت گفتار متن یا میان نویس یا از زبان دیگران، که به عهده خود او گذاشته شده تا به روش مستقیم و در لابلای خاطره گویی ها به آنها اشاره شود. در واقع مرور خاطرات به اصلی ترین وجه مستند پرتره حاضر تبدیل می شود و از خلال همین واگویه هاست که به اشارات او در شعرهایش  (اتاق تنهایی ها، درخت صنوبر، شبهای مهتابی، زمستان، حیاط سرسبز، مارمولک کنار دیوار، دامن بلقیس و...) پی می بریم و از لابلای همین خاطرات است که آدمهای تاثیرگذار زندگی اش(فریدون توللی، فروغ فرخزاد، نادر نادرپور و معلم بزرگش حافظ) را می شناسیم و این خاطرات خب هر چه بیشتر باعث نزدیکی ما به حال و هوای روحی و جهان اندیشه های سوژه هم می شود.

شمس به عنوان شاعری حساس و ریز بین این توانایی را دارد که از اتفاق های ریز و درشت اطرافش و از خاطرات فلو شده پس ذهن و رفتارهای روزانه اش هم، اندیشه های ازلی ـ ابدی و مولفه های فلسفی و انسانی بیرون بیاورد، نمونه اش خاطره سقوط از پنجره و ارتباط آن به هستی و نیستی و سرنوشت آدمها(«هر کسی در زندگی  دامن بلقیس خودش رو داره» یا «اتفاقاتی در زندگی می افته که آدم با وجود حتمی بودن مرگش، نمی میره» یا «شاید دنیا حساب و کتاب داشته باشه، اما خیلی هم با حساب و کتاب نیست»و...) و ورزش صبحگاهی اش با مخبر و ارتباط آن با کنش های انسانی ـ اجتماعی (« هر روز صبح ورزش می کنم اما نه برای طولانی شدن عمر که برای کیفیت و فراخی عرض آن» و...)؛ گویا شمس به مانند بسیاری از شاعران هم نسل اش، بهای زیادی برای زندگی و اصالت های آن(«خود نفس زندگی به خودی خود ارزشمنده») قایل است و برای همین است که از کافکا و حتی خیام به مارکز و بخصوص حافظ رسیده است.

سخت مثل آب از یک بعد به شدت ناتورالیستی است، در حقیقت تلاش دارد تا از لابه لای پرداختن به زندگی شمس لنگرودی که شاعری سرشار از احساس ها و رویاهاست، نیم نگاهی هم به طبیعت، این منبع الهام شعرهای سوژه اش داشته باشد، به همین خاطر مستندساز گاه در قالب اینسرت عبور مورچه ای بر دیوار در کنار تشعشع خورشید، حلزونی آرام گرفته بر تنه درختی کهنسال، موجی زلال بر شن های ساحلی زیبا و انارها و نارنج هایی خوش رنگ و لعاب و کال، گویا در پی قرینه سازی هایی آشنا با زندگی شاعری انسان گرا دارد و ما بواسطه سخت مثل آب است که  انسانی را می شناسیم که روزها در میان مردم کوچه و بازار گام برمی دارد، از کنارشان عبور می کند و با کلمات در میانشان زندگی می کند، کلماتی که گویی پس از ناکامی ها و خودآگاهی های اساسی، به «عشق»، که در عین آرمانی بودن، دست یافتنی ترین­شان است ختم شده: «ایدئولوژی من ترک خورده و در غیابش تنها چیزی که مانده عشق است، عشق». 

 

کد مطلب: 527
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *