جعفر گودرزی
مستندهای قوم نگارانه موفق معمولا آنهایی هستند که با تکیه بر یک یا چند ویژگی از نژاد یا تبار خاصی سعی میکنند با معرفی شیوه های زندگی ، خاصیت ها و خاستگاه های فرهنگی ، تصویری از نادیده های آنها را ارائه کنند. هم از این رو ، این گونه فیلمها معمولا جایگاهی ویژه و قابل تامل میان مخاطبان غیرحرفه ای مستندها پیدا میکنند . اما اگر توانایی تکنیکی فیلمساز یا ایده او بضاعت کافی را برای دستیابی به جذابیتهای متنی و تصویری لازم نداشته باشند ، سرنوشت طبیعی چنین آثاری بی شک دیده نشدن و قدر نادیدن است .
"یعقوب فرزند جرگلان" قرار است روایتی مستند و صادقانه باشد از روند زندگی در منطقه ترکمن نشین به نام جرگلان ، با مردمان ساده و رها. فیلم سعی دارد نمایشی از روزمرگی ، آیین و رسوم و ویژگیهای فرهنگی قوم ترکمن را درقالب روایتی ساده از زبان کودکی شیرین و صادق بیان کند. با استفاده از روند زندگی در جامعه ترکمن ، فیلمساز میکوشد تصویری موجز و نسبتا کامل از این قوم را خلق کند ، و در کنار این قوم نگاری مختصر کمی هم به زوایای تر و تازه زندگی روستایی دست یابد. اما فیلم عملا زبان الکنی دارد و به اهداف خود نمی رسد .
این فیلم کوتاه ، لبریز از ایده هایی است که انگار تعمدا دور ریخته شده اند ! تقریبا از ابتدای فیلم ، با ایده هایی جذاب روبرو می شویم که هرگز به پختگی و عرضه نمیرسند و در حد تک جمله یا تک صحنه باقی میمانند . از همان شروع که غذا دادن به اسبها به آن سادگی برگزار می شود و از رابطه یعقوب با اسب اش که قرار است در انتهای داستان درام را شکل بدهد چیزی نمی بینیم ، تا مسابقه انتهایی فیلم که به بدترین شکل ممکن ارائه میشود در همه حال انگار فیلمساز همواره در تلاش است لحظه ها و وقایع جذاب را بدون نزدیک شدن و استفاده کردن از دست وادهد . و این نکته آزاردهنده به تدریج بدل به ویژگی ساختاری این فیلم میشود ، نوعی فاصله گذاری آزارنده که برقراری ارتباط حسی با این فیلم را غیرممکن میکند. درنتیجه بعد از فروکاستن شوق اولیه و طبیعی برای دیدن اثری مستند ، کم کم خستگی از بیهوده بودن این تماشا موجب پس زدن مخاطب و انتظار کشیدن برای پایان یافتن دقایق کوتاه فیلم می شود ، و این آزردگی ناخواسته سبب میشود لحظات جذاب فیلم هم نادیده بماند ، از جمله فصل قابل توجه نواختن و خواندن. فیلمساز نسبت به آداب و رسوم ازدواج ترکمنی کاملا بی میل است ، نسبت به شکل و شمایل زندگی جمعی در این قوم ، نسبت به چگونگی درس خواندن یعقوب و هم سن و سالانش ، ویژگیهای کار و اقتصاد قوم ترکمن و نسبت به بسیاری دگر از موارد این چنین . مثلا درباره قالیهای ترکمن – از معروف ترین برندهای قالی دنیا – صرفا یک جمله در فیلم گفته می شود : «قالیهای ترکمن بهترین قالی دنیا هستند !» و این گونه است که فیلمساز داشته های خود را نادیده میگیرد و عملا به هیچ دستاورد جایگزینی هم نمیرسد .
از سوی دیگر فیلمساز در نیمه نخستین فیلم ، جغرافیا را کاملا حذف کرده است . اصرار و تاکید بر استفاده مکرر از نماهای داخلی ، در کنار ریتم کند و ملال آور حاصلی جز فقدان جذابیت ندارد . در عوض نیمه دوم فیلم لبریز از نماهایی زیبا و بازیگوشانه از طبیعت بکر منطقه ، ویژگیهای زیست بوم قوم ترکمن و حتی رفتارهای شخصی است . کافی است به پلان های شاهکاری نگاه کنید که از داوران یا تماشاگران مسابقه سوارکاری گرفته شده است . هرچقدر کارگردانی در ابتدای فیلم بیحوصله و خامدستانه به نظر میرسد ، با نزدیک شدن به دقایق پایانی هوشمندانه و پخته تر میشود . فیلم به ویژه در دقایق پایانی و جملات انتهایی بسیار وزین خود درباره لزوم حفظ سرزمین جرگلان برای نسلهای بعد جان میگیرد ، و دغدغه مندی بجای کارگردان ، شعوری بسیار مناسب را به فیلم تزریق می کند و خاطره ای خوب برای مخاطب می سازد. و جای تعجب است که این دوربین یله و رهای نیمه دوم در ابتدای فیلم چرا مفقود است و ضیافت دیداری فیلم را کامل نمی کند ؟
به رغم ضعفهای موجود ، "یعقوب فرزند جرگلان" فیلم شریف و ساده ای است در ستایش زندگی . فیلمساز در همه حال به زیبایی ها تاکید دارد و بر خلاف روند معمول هرگز سراغ کاستی ها نمیرود و بدون افتادن در دام سیاه نمایی و تلخی پرستی ، تصاویری ساده اما دلنشین از زندگی قوم ترکمن را به نمایش میگذارد. با این همه فیلم اگر با پختگی بیشتر و کمی ریزبینانه و متمرکز ساخته می شد ، تاثیرگذاری اش چندبرابر میشد .