در سکانسی از «والسی برای تهران» مهرداد مهدی و دوستانش اندکی بعد از دادن تعهد به نیروی انتظامی (مبنی بر این که از این پس در معابر عمومی نوازندگی نخواهند کرد) ساز خود را اینبار برای مسافران خستهی یک اتوبوس کوک میکنند و تصمیم میگیرند حالا که نگاه رسمی، مخالف حضور نوازندههای دورهگرد در خیابانهاست، دستکم روحیهی ماجراجویانهی خود را با مردم کوچه و بازار به اشتراک بگذارند. این بخش از فیلم را به تنهایی میتوان چکیدهی «والسی برای تهران» به حساب آورد. مستندی که در کنار تاکید بر موانع موجود بر سر راه نوازندههای خیابانگرد، تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا دستکم در برآورده شدن آرزوی تعدادی از آنها سهیم باشد و شاید ضبط نخستین تصویرها از برگزاری جشنوارهی موسیقی خیابانی را به نام خود بزند. اما بنا به دلایلی– که در فیلم بخشهایی از آن مورد اشاره قرار گرفته– موفق به انجام این کار نمیشود؛ و در مقابل، این توفیق را به دست میآورد که ثبتکنندهی گوشههایی از پدیدهی «موسیقی خیابانی» در کشور ما باشد. پدیدهای که در کشور ما تا همین چند سال پیش کمیاب– و حتی میتوان گفت نایاب– بود ولی در سالهای اخیر رشد چشمگیری داشته است. آنقدر چشمگیر که برخی اماکن فرهنگی و هنری (نظیر پردیسها و فرهنگسراها) در کنار فعالیتهای روتین خود، فضاهایی را نیز به هنرنمایی برخی از این گروههای خیابانی اختصاص دادهاند و روزی نیست که رهگذران شهرهای بزرگ، شاهد اجرای زندهی موسیقی توسط این گروه از نوازندهها نباشند. در چنین وضعیتی همین که شاخکهای احساسیِ یک فیلمساز برای ثبت و ضبط چنین پدیدهای تحریک شده باشد خود به تنهایی امتیاز بزرگی به حساب میآید. اما به نظر نمیرسد همین نکته برای به ثمر رسیدن یک فیلم کافی باشد. ظاهراً پاسخ به این نکته را باید در رویکرد دوگانهی فیلمساز به چنین سوژهای جستوجو کرد. رویکردی که از یکسو به دنبال ثبت روزگار یک نوازندهی سمج و کوشاست (نکتهای که میتوانست به یک مستند پرتره در بارهی مهرداد مهدی منجر شود) و از سوی دیگر اطلاعات شخصیِ مربوط به او را بهصورت قطرهچکانی در اختیار تماشاگر میگذارد. از یکسو نشانههای دورانی تازه را جستوجو میکند و از سوی دیگر برای تضمین این جستوجو به نشانههای بارزی رو میآورد. نشانههایی که پرسهی نوازنده در کنار ساختمانهای در حالِ ساخت یا بازسازی (یکی دیگر از عوامل آلودگیِ بصری در شهر) تنها یکی از آنهاست. اتفاقاً طنز ماجرا اینجاست که قهرمان فیلم در یکی از همین پرسهها از کنار یک آگهی دستنوشت (بر دیوار) عبور میکند که تبلیغی برای ساخت نردههای حفاظِ آکاردئونی است؛ حال آن که اغلب رهگذران به نوای آکاردئون او بیتوجهند!
«والسی برای تهران» در لایههای زیرینِ خود غمنامهای در بارهی بحران بیکاری هم هست. بحرانی که باعث میشود جوانی با ویژگیهای شخصیت محوریِ همین فیلم، بخشی از پولِ پیشِ خانهی استیجاری خود را به خرید آکاردئون اختصاص دهد. سازی که به پیانو (ساز تخصصیاش) نزدیک باشد و بتواند او را از دردسرها، مکافات و مشکلاتِ فروش دیویدی در خیابانهای تهران نجات دهد. فیلم البته از این نظر با کمی نقصان روبهرو است و متاسفانه موفق نمیشود رابطهی احساسی نوازنده و سازی که در تمام فیلم در آغوش اوست را به نمایش بگذارد. نکتهای که در صورت پررنگ بودن میتوانست بر غنای «والسی برای تهران» بیفزاید.
اوج این لحظههای حسی جایی است که مهرداد مهدی برای غرق شدن در برکهی اصواتی جادویی که از سنتور یکی از نوازندهها شنیده میشود جای خود را تغییر میدهد و سرش را روی لبهی یک صندلی (محل استقرار سنتور) میگذارد اما در نهایت تعجب، فیلمساز به جای این که تمرکز خود را بر واکنش او متمرکز کند، شور و هیجان نوازندهی سنتور را در قاب میگیرد. شور و هیجانی ناشی از نواخته شدن موسیقی که در طول فیلم، هر زمان گوش شهر را پر میکند، قلب تماشاگران (خصوصاً تماشاگران علاقهمند به موسیقی) را نیز لبریز از احساس میکند و هر زمان از آن فاصله میگیرد، گویی فیلم نیز از نفس میافتد!
در مجموع، مستند «والسی برای تهران» را میتوان ثبت تصویری از یک دوران دانست. دوران تازهای که همچون اشارهی تلویحیِ فیلم به دیوارهای شهر، هر روز بیش از گذشته در حال پوست انداختن و تحول است. چهبسا وقتی یک دهه بعد، این فیلم– و فیلمهای مشابهی که در دلِ این «دورانِ گذار» ساخته شدهاند– مورد بازخوانی و مرور مجدد قرار بگیرند، ساماندهی نوازندهها و سازهایی که نوای خود را در تنِ شهر جاری کردهاند دیگر مثل امروز «دغدغه» به حساب نیاید؛ و تکلیف نگاه رسمی با این مقوله به اندازهی کافی روشن شده باشد.