۰
دوشنبه ۸ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۲۰:۱۰
نقد فرانک آرتا بر فيلم مستند « مجتمع لاله » ساخته ی کمیل سهیلی

کودکان بی آرزو

فیلمِ « مجتمع لاله » دریچه ای می گشاید مقابل چشمان مخاطبان تا با دردهای نهفته تعدادی از کودکان سرزمین مان مواجه شود
کودکان بی آرزو
داستان فیلم در روستای سرسبزی از مناطق مرزی کشور می گذرد که در آن کودکان ونوجوانان  به دلیل کمبود امکانات ، فرصت  ادامه تحصیل پیدا نمی کنند . فیلم با نمای باز از جاده ی هلالی شکل آغاز می شود ؛ طبیعت  اطراف سرسبز و آسمان نیلگون . خانواده سلیمانی ، از عشایر هستند که به دلیل آغاز فصل مدرسه ناگزیر به یکجانشینی می شوند و دیگر نمی توانند کوچ کنند. مرد خانواده در کنار زن که مشغول نان پختن است نشسته و صراحتا رو به دوربین می گوید که« من زنم را دوست دارم و ما هم بلدیم » . نکته ی کلیدی فیلم این است که خانواده ها علی رغم رغبت شان به دلیل طبیعت خشن ،  مسیر پرخطر و بعد مسافت برای دسترسی به مدرسه  نمی توانند به فرزندان شان اجازه ی ادامه تحصیل بدهند و  کودکان به ناچار از  کلاس پنجم  بالاتر نمی توانند   تحصیلات خود را پیگیری کنند. فیلمساز به مرور کودکان را مقابل دوربین می آورد و از آنها درباره ی آرزوهای شان می پرسد. هر یک دوست دارند در آینده خدمتی  به خانواده و دوستان خود ارائه بدهند . دخترخانواده ، «آرزو» ، آرزو دارد که دکتر شود و مردم را معالجه کند و یا پسربچه ی معلول خانواده ، دوست دارد مهندس شود ، خانه ای بسازد تا همسایگانش در آن زندگی کنند و همین طور در کنارش بیمارستانی بنا شود  تا بیماران  را درمان کند و نام آن خانه را می گذارد « مجتمع لاله ».
اما به مرور در طول فیلم می بینیم که «مجتمع» لاله فقط در ذهن  و رویایش ساخته می شود . چون هر کدام از دختران و پسران به دلیل اطمینان به دست نیافتن به آرزوهای شان ، دست از رویا ی خود می کشند . تازه می گویند « درس هم بخوانیم ، کاری برای مان پیدا نمی شود ».
در حقیقت فیلمساز این موضوع تکان دهنده را از طریق رویارویی مستقیم کودکان با دوربین ، در معرض دید قرار می دهد . این نگاه مستقیم به دوربین آن قدر صراحت دارد که تماشاگر را به هول و وحشت بیاندازد که آینده این سرزمین چه می شود ! اگر کودکان  آرزوهای خود را دفن کنند ، به چه چیزی می توان خوش بین بود؟
در حقیقت عدم توجه مسئولان به  رکن اصلی توسعه پایدار یعنی «آموزش» مغفول مانده و هشدار می دهد که بخش مهمی از کشور به بلیه ی فقر آموزش دچار شده اند . و از همه دل آزرده تر نمایش جمله  ی « سالانه در ایران 350هزار دانش آموز ترک تحصیل می کنند » در نمای پایانی فیلم است که  این سوال کلیدی را در ذهن تماشاگر مطرح می کند که آمار ها با واقعیت چقدر فاصله دارند ! و اصلا چرا فاصله دارند ؟ ! یکی از خلاقیت های فیلمساز در طرح موضوع ، دعوت از کودکان و نوجوانان فیلم است که سوار بر ماشین شوند تا فقط یک بار آرزوهای شان محقق شود ، اما برخی استنکاف می کنند ، چون کاملا مطمئن هستند که آرزوهای شان شکل واقعیت به خود نمی گیرد. در عوض پسر معلول سوار ماشین می شود و به خانه تازه سازی پا می نهد . درباره جنس چوب درها صحبت می کند و معمار به او می گوید « قابل نداره » . پسر جواب می دهد :« برای صاحابش کلی قابل داره » .هوشمندی بچه ها در پاسخ دادن به سوالات حاکی  از استعداد ژرف درونی شان است که فقط به دلیل کمبود امکانات ، پتانسیل های پر شورخود را دفن می کنند تا دست کم غصه نخورند . یعنی واکنشی کاملا طبیعی در برابر محیطی سترون و محدود کننده !
«آرزو »که دائما خنده بر لبانش است ،بدون این که به دوربین نگاه کند و اغلب نگاه خود را می دزدد ، سکوت را بر هر چیزی ترجیح می دهد !  چون وضعیت او به دلیل زن بودن کمی پیچیده تر است .چون پدر او اجازه ی ادامه تحصیل را نمی دهد . در واقع این فیلم کوتاه ِ خوش ساخت و بی ادعا ، عمق  رنج  آدم های این سرزمین را روایت می کند که فقط به دلیل نادیده گرفته شدن ،  زیر آوار آرزوهای خود مدفون می شوند .بدون این که دم برآورند و صدایی از آنها به گوش مسئولان برسد! اما فیلمساز با ساخت « مجتمع لاله » نگذاشت این صدا خفه شود و طنین  آنها را به گوش  همه ی ما رساند .
کد مطلب: 1960
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *