۰
سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۲۰:۳۰

نقدی بر مستند " فقدان " به کارگردانی فاطمه ذوالفقاری

مصایب پیدا کردن کفش های سیندلاری غمگین
نقدی بر مستند " فقدان " به کارگردانی فاطمه ذوالفقاری
مستند فقدان، در مسیر مشاهده گری و همراهی با شخصیت ها برای پیدا کردن خاطرات مدفون شده شان گام بر می دارد. این مستند به شیوهٔ واقع نما و مشارکتی ، ناظر و همراه سوژه است و با یادآوری همه چیزهایی که دیگر نیستند، جای خالی زندگی را آشکار می کند. فیلمساز در همراهی با اعضای خانوادهٔ داغداری که در زلزلهٔ کرمانشاه چند تن از عزیزانشان را از دست داده اند و برای یادآوری و مرور تلخ و شیرین خاطرات آنها، در اعماق آوار کاووش می کند. آزیتا و صادق در آستانه ازدواج، خویشاوندان نزدیک خود را در زلزله از دست می دهند و چند روز پس از این اتفاق تلخ برای جمع آوری تکه هایی از زندگی و خاطراتشان به کند و کاو در میان ویرانه های آوار می پردازند. این روند که به دشواری نیز انجام می شود، پیکره اصلی مستند فقدان را شکل می دهد. فاطمه ذوالفقاری در فقدان، با  انبوه مواد و مصالحی که حتی برای ساخت یک مستند شخصیت محور و داستان گو هم می توانست کافی باشد،  روبروست ، اما آگاهانه و خودخواسته تنها  از زاویهٔ مشاهده گری وارد می شود و  بن مایه های تراژیک  داستان هایی را که می توانستند در جای جای این مستند، از زبان آدم های این خانواده دردمند و سایر زلزله زدگان بیان شوند، به هدر می دهد.  بافت تصویری غالب در فیلم آنچنان است که مخاطب در بیشتر لحظات خود را در تَلی از خاک و آوار محصور می بیند و فیلمساز لحظات اندکی را برای تنفس و تغییر لحن به بیننده می دهد. این یکنواختی و تکرار بصری که به ویژه با برداشت های طولانی و دیالوگ هایی که یکی در میان زیرنویس ترجمه کردی به فارسی دارند، ریتم اثر را به کندی و کسالت سوق می دهد و بیننده بعد از ده دقیقه حرف و اتفاق تازه ای را دریافت نمی کند.  شاید اشکال اصلی اینجا باشد که فیلمساز با اینکه خود تدوینگر هم هست، مسئولیت برش و ترکیب بندی این بخش از کار را به دست همکارانی داده که در محل حضور نداشتند و این مکث ها و حس و حال لحظه ای را درک نکرده اند. سوژه ای به تلخی زلزله، فرصت های واقعی و دراماتیک زیادی را در اختیار مستند سازان قرار می دهد همچنان که نزدیک شدن به خانواده ای که در غمگین ترین روزگار خود به سر می برد، لحظاتی تکرار نشدنی است که نباید به راحتی از دست بروند.
ذوالفقاری از کنار لحظاتی که می تواند ریتم و جذابیت این مستند را در عین واقع نمایی بهتر کند، به سادگی می گذرد و تنها با مکث های اندکی که بر اشک ها یا شوخی های بین آزیتا و صادق در حین کند و کاوها دارد، می تواند حس و حال کلی فیلم را تغییر می دهد. شوهر جوان با لجاجت دست از کندن و گشتن بر نمی دارد و عاقبت،آلبوم عکس، طلاها و هدایای نامزدی را یک به یک از دل آوار بیرون می کشد، اما یک از چیزهایی که واقعا لبخند را به لب آزیتا می آورد، یافتنِ لنگه کفش های سفید عروسی است که صادق به آن ها  لقب کفش های سیندرلا را داده است. هر قطعه ای که از میان آوار بیرون کشیده می شود داستانی با خود دارد که به نظر می رسد با در نظر گرفتن شرایط روحی و عاطفی این خانواده داغدار، میلی چندانی هم به گسترش و تاکید بر آنها نیست. دوربین هم ضمن مشاهده گری این کند و کاو شبانه روزی، از زوایای دیگری به عکس های آلبوم های خانوادگی نمی نگرد و  ماهیت خاطره های گم شده، همگی در سطح باقی می مانند. زمان طولانی فیلم که در حدود 52 دقیقه است، کمکی به تغییر لحن و سرایت یک نگاه خلاقانه به واقعیت جلوی لنز نمی کند . گویی فیلمساز نمی خواهد یا نمی تواند از الگوی مشخص دقایق اولیه فیلم فراتر رود. این الگو این است : همراهی دوربین با دو شخصیت اصلی در شکاف ها، ریختن و شکستن و کاویدن، ابراز احساسات نسبت به پیدا کردن یک شی و در آخر استراحت و سکوت ....  این الگو بدون هیچ تحول تازه ای در این مستند هر ده دقیقه تکرار می شود که بعد از دقیقهٔ بیست به نظر می رسد، فیلم به تکرار افتاده است.
تنها برخورد مداخله کنندهٔ فیلمساز در این الگو، مشارکت در پرسش و پاسخ هایی است که در آن ها هم زوایای خلاقانه ای برای ترسیم این فاجعه عظیم و شنیدن یک قصهٔ واقعی از دل آدم های آن باز نمی شود. شاید خلاقانه ترین تصویر فیلم، پلان آخر آن باشد. نمایی قدرتمند که با خطی مورب از ضایعات ساختمانی و خاکبرداری های پس از زلزله، تصویر یک دره عظیم را به دو نیم کرده و همه آنچه کارگردان در 52 دقیقه گفته را در یک دقیقه نشان می دهد . دو نیمهٔ این تصویر جادویی و غم آلود، از بالا به آسمان محدود شده و در پایین همهٔ خاکروبه ها و دورریختنی هایی را می بینیم که هنوز هم اجزای تلخ و شیرین زندگی و خاطرات همهٔ این مردم جفا دیده را در خود زنده نگاه داشته است.کامیون ها در بالای درهٔ خاکستری، نخاله ها و وسایل پیدا شده را به پایین می ریزند و در اعماق این دره، هیکل های نحیفی از آدم هایی را می بینیم که غمگین و تیره، در میان این خرابه و خاشاک به دنبال تکه های گمشده ای از خود و رفتگانشان هستند.

« شادی حاجی مشهدی»
 
کد مطلب: 3874
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *