۰
سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۳۸

نقدی بر مستند " خانه ای برای تو " به کارگردانی مهدی بخشی مقدم

نقدی بر مستند " خانه ای برای تو " به کارگردانی  مهدی بخشی مقدم
فیلم " خانه ای برای تو " ساخته مهدی بخشی مقدم از آن دسته فیلم های واقعا ساده و خوب است که تصمیم ندارد در برانگیختن احساسات مخاطب زیاده روی کند و علی رغم آنکه موضوع فیلم چنان استعدادی دارد اما انتخاب پلان ها و چیدمانشان آن گونه است که مخاطب را ترغیب به فکر کردن در باب داستان و ایده فیلم می کند. بدین منظور بخشی مقدم به نوعی تکلیف قصه فیلم را هم همان اول مشخص می کند و نشان می دهد که به هیچ وجه قصد ندارد بیننده را با حادثه ای ناگهانی شگفت زده کند و از این طریق فرصت را به بیننده می دهد تا به تم های اصلی داستان بیاندیشد. همچنین او از ساده ترین ابزار و تکنیک های سینمایی در بخش تولید استفاده کرده و موسیقی متن هم نقش بسیار کمرنگی در ساخت حال و هوای فیلم دارد.
قصه فیلم برشی از داستان زندگی احمد مرادخانی است که طی پروسه ای دو ساله با بیماری سرطان دست و پنجه نرم کرده است و حین دوره درمانی با چیزی غیر از سلامتی و زنده ماندن در زندگی هم به نوعی جنگیده است. بیماری سرطان در روزگار ما دامن زندگی بسیاری را گرفته است و مسلما از آن جمله مسائلی است که گرفتاری های مرتبط با آن کل افراد خانواده و حتی فراتر از آن را هم درگیر ماجرا می کند. بنابراین وقتی فردی در خانواده ای دچار چنین بیماری ای می شود بیماری او چیزی نیست که به تنهایی با آن دست و پنجه نرم کند؛ شاید و حتما به درستی باید گفت که به طور کلی بیماری جسمی اساسا یک گرفتاری جمعی است و نه فردی. فیلم خانه ای برای تو و زندگی احمد مرادخانی و تلاش جمعی اطرافیان او برای حل مساله هم همین را می گوید. در طول فیلم بارها و در موقعیت های گوناگونی می بینیم که هر کسی هر کاری از دستش بر می آید انجام می دهد و دریغ نمی کند؛ البته نه آنکه صرفا کمک ها مستقیما و مرتبط با بیماری او باشد، نه؛ کار درمان او تحت روش های درمانی پزشکی است و دیگران او را در امورات زندگی همراهی و یاری می کنند. مرادخانی پس از شروع بیماری از تهران به همراه همسر نو عروس به روستا و خانهٔ پدری باز می گردد و زیر چتر حمایت آن ها قرار می گیرد چرا که دیگر توان پرداخت اجاره و هزینه های جاری زندگی در تهران را ندارد. او همچنین مورد لطف و محبت همه اعضای خانواده قرار می گیرد و اطرافیان برای شفای او دست به دعا می برند. از همه این ها مهمتر این که اعضای خانواده و حتی دوستان و آشنایان و نیز مردمی با نسبت های دورتر مانند بنگاه املاکی و غیره آستین بالا زده تا قدمی بردارند و مرادخانی را به هدف بزرگ و دشوارش نزدیک تر کنند. هدفی که بسیار دست نیافتنی به نظر می رسید اما برای او چیزی بیشتر از محاسبات معمول پولی و منطقی زندگی بود و به هر طریق ممکن فقط به تحقق آن می اندیشید. در واقع به نظر می رسد که دقیقا به دلیل همین هدف گذاری او و نحوه تعاملش با زندگی بود که فیلم ساز برآن شد تا ما را با ایده اصلی داستان فیلم مواجه کند و مجال چندانی برای مواجه احساسی با شخصیت های فیلم را ندهد.
هدف مرادخانی برای او گویی فلسفه زندگی بود. گویی که تمام هستی اش را با آن معنا می کرد بی آنکه حتی در بدترین و یاس آورترین شرایط ، لحظه ای در آن تردید کند. ورای هر وضعیتی ولو درگیر یک بیماری سخت بودن، این مبارزه بی ملاحظه با زندگی ( نه به معنای بیشتر و یا کمتر زنده ماندن بلکه به معنای جهد برای تحقق خواسته و هدف) بود که به زندگی او معنا می بخشید.
ناگفته نماند که کارکرد دوربین فیلم ساز هم نقش به سزایی در پیشبرد روند اتفاقات در زندگی افراد دارد. به مجرد ورود دوربین به قصه زندگی، افراد انگیزه مضاعفی برای کنش گری پیدا می کنند. احمد مرادخانی و دیگر افراد جلوی دوربین بخشی مقدم هم مانند شخصیت های هر فیلم مستند دیگری از حضور دوربین آگاه هستند و آگاهانه برای بهترین ایفای نقش از نقش اجتماعی شان تمام تلاش خود را می کنند. به واقع بی راه نیست اگر این را مهمترین کارکرد سینمای مستند بدانیم. فیلم ساز و دوربین فعالش می توانند به جای ادعای دروغین ثبت واقعیت محض ، فعالانه نیروی محرک نبرد مردمان با زندگی ، برای تحقق خواسته هایشان شوند؛ درست مانند کاری که مهدی بخشی مقدم با دوربینش کرده است و چه بهتر می شد اگر حضور فیلم ساز در برابر دوربین هم چاشنی فیلم می شد.

« میعاد نوحه خوان »
 
کد مطلب: 3854
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *