۰
سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۳۰

میرا نایر و «روایت مستند»/ برای مستندسازی باید زندگی را بیاموزیم

فیلمساز اهل هندوستان معتقد است آموختن زندگی و توجه به مردم، مسیر مستندسازی را هموار و مستندها را غنی‌تر می‌کند.
میرا نایر و «روایت مستند»/ برای مستندسازی باید زندگی را بیاموزیم
فیلمساز اهل هندوستان معتقد است آموختن زندگی و توجه به مردم، مسیر مستندسازی را هموار و مستندها را غنی‌تر می‌کند.
 
به گزارش ستاد اطلاع رسانی چهاردهمین جشنواره «سینماحقیقت»، کارگاه «روایت مستند» با میرا نایر فیلمساز اهل کشور هندوستان بعد از ظهر یکم دی، در هفتمین روز از چهاردهمین جشنواره بین‌المللی «سینماحقیقت» برگزار شد.
 
میرا نایر در ابتدای این کارگاه با اشاره به اینکه در ۱۸ سالگی برای اولین بار کشورش را ترک کرده و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته است، گفت: قبل از آن در هند، تئاترهای سیاسی خیابانی اجرا می‌کردیم که در مورد سیاست‌های آن زمان بودند. آن زمان من ۱۶ سال داشتم و به مدت دو سال بازیگر تئاتر بودم. و بدون هیچ برنامه قبلی به آمریکا رفتم تا هنرپیشه شوم اما اینجا برای من بازیگری بدون سیاست بود در واقع برایم معنا نداشت. در دانشگاه به طور اتفاقی واحد درسی سینماحقیقت که در رابطه با فیلمسازی مستند بود را با آقای ریکی لیکاک برداشتم. ایشان در آن زمان شیوه دوربین در دست را ابداع کرده بودند. ما یک گروه  دانشجویی ده نفره بودیم و آموختیم چگونه زندگی را همانگونه که هست ببینیم نه  اینکه آن را دستکاری کنیم، چگونه وارد جامعه شویم، به مردم نزدیک شویم و در واقع در آن جامعه ناپیدا باشیم. این جریان در دهه هفتاد اتفاق افتاد که فیلمسازی کار گرانی بود بنابراین بایستی صبورانه کار را انجام می‌دادیم و ورود به زندگی افراد با صبر امکان‌پذیر بود، بنابراین این طریقه فیلمسازی بود که من آموختم.

او با بیان اینکه «من عاشق مردم هستم و دوست دارم درگیر موضوعات‌شان بشوم.» گفت: من عکاسی صحنه خوانده‌ام و آموخته‌ام که چطور قاب‌ها را ببندم اما تنها این برای شخصیت من کافی نبود من می‌خواستم بیش از یک عکس با مردم در ارتباط باشم و این فرصتی بود که فیلمسازی مستند سینما حقیقت به من داد. اما شما باید بسیار صبور باشید که بتوانید فیلمساز سینما حقیقت باشید چون هرگز نمی‌دانید که چه اتفاقی قرار است بیفتد و همیشه این احساس را دارید که باید آنجا باشید تا چیزی را از دست ندهید. اما در دهه‌های هفتاد و هشتاد، هیچکس این را نمی‌فهمید. خانواده من که در دهلی نو زندگی می‌کردند، هیچوقت فیلم‌های مستندی را که من در این هفت سال ساختم ندیدند تا اینکه من یک فیلم بلند در سال ۱۹۹۸ ساختم به نام «سلام بمبئی». آنها فیلم‌های دیگر مرا ندیدند چون مستند را فیلمی کسل کننده می‌دانند که در مورد مسائل سیاسی و این قبیل موضوعات است و اصلا آن را سینما نمی‌دانند.

این مستندساز با اشاره به اینکه «اساس این روش فیلمسازی، اساس سینمای داستانی من است» گفت: از زندگی آموختن، بسیار خارق‌العاده و قدرتمندتر از داستان است. اینکه مردم چگونه زندگی می‌کنند، چه باورهایی دارند، چه رفتارهایی می‌کنند. سینمای ایران در نظر من دقیقا این شکلی است. احساس می‌کنم که مردم کشور خودم هستند و آنها را می‌شناسم. این چیزی است که سینما حقیقت به من داد: شناسایی حقیقت. اینکه چطور حقیقت می‌تواند غیر قابل وصف و رمزآلود باشد.

نایرا خاطرنشان کرد: دیروز مرد ۹۰ ساله‌ای را ملاقات کردم که بیماری زوال عقل داشت، او نام دخترانش را نمی‌دانست، نمی‌دانست کجاست، هیچ‌چیز را به خاطر نداشت. اما ‌توانست دو ترانه کلاسیک دشوار را به زبان جنوب هندوستان بخواند. این زندگی است. و این چیزی است که سینما حقیقت به من آموخت تا دنبالش باشم. و باعث شد که اولین فیلم بلندم را بسازم و تمام موضوعاتی را که به آن علاقه‌مند بودم را در این فیلم بگنجانم مانند تئاترهای سیاسی خیابانی. می‌دانید که در فیلم سلام بمبئی ما با کودکان کار واقعی کار کردیم؛ حدود ۱۲۹ کودک کار، که در یک کلیسا برایشان کارگاه برگزار کردیم و در عرض یک هفته ۲۴ نفر از آنها را انتخاب و به مدت ۶ هفته با آنها کار کردیم. در این مدت به آنها یوگا، رقص، بحث کردن و... آموختیم. مانند مدرسه‌ای که آموزش تئاتر را با آموزش‌های بصری درآمیختیم.

او ادامه داد: اما باید روی چگونگی روایت داستان نیز کنترل داشته باشیم، چون هنگامی که دوربین مستند را در دست می‌گیرید، به مناطق حساس مانند مدارس دولتی که برای کودکان کار ساخته شده قدم می‌گذارید، آنها به شما اجازه فیلمبرداری نمی‌دهند یا حتی اگر اجازه دهند باید سریع فیلم بگیرید و بدوید و از آنجا دور شوید. من این فیلم‌ها را به مدت ۷ سال ساختم و دیگر نمی‌خواستم ساختش را ادامه دهم. می‌خواستم آن را درست و حسابی با استفاده از نور و غیره اما با استفاده از خیابان‌ها و مردم واقعی، نمایش دهم. و این اتفاقی بود که در فیلم سلام بمبئی افتاد، و فکر می‌کنم که به‌صورت گسترده‌ای در ایران به نمایش درآمد و دیده شد. این یک فیلم بلند به معنای واقعی بود؛ قاب گرفته، منظم و مرتب، با عده‌ای هنرپیشه، اما هنرپیشه‌هایش کودکان واقعی خیابان بودند و در لوکیشن‌های واقعی فیلمبرداری شده است. این کودکان در برابر چند بازیکن اسطوره‌ای بازی می‌کنند.

این مستدساز با اشاره به فیلم «یک پسر شایسته» که تماما در لوکیشن واقعی در شمال هندوستان فیلمبرداری شده و مربوط به سال ۱۹۵۰ و بعد از استقلال هندوستان است، گفت: این فیلم ترکیبی است از نابازیگران و بازیگران معروف؛ ترکیبی که واقعا دوستش دارم. چون آن را شبیه زندگی می‌کند.

نایر خاطرنشان کرد: به عنوان یک فیلمساز نمی‌دانستم قدم بعدی چه خواهد بود. چون من یک هندی بودم که به امریکا رفته آن‌هم در زمانی که آمریکایی‌ها چیز زیادی در مورد هند نمی‌دانستند و من هیچ رغبتی به ماندن در آنجا نداشتم و دلم نمی‌خواست مهاجر باشم. حتی از گفتن این کلمه هم خوشم ‌نمی‌آید، چون همیشه می‌گویم ریشه‌های من در هندوستان قوی هستند و به همین علت می‌توانم پرواز کنم و همه جا بروم. اما اکنون که ۶۲ سال دارم و ۴۰ سال است که به کار سینما مشغولم، وقتی به عقب برمی‌گردم، می‌بینم که من همیشه از طریق قصه حرف زده‌ام، قصه مردمان حاشیه‌ای را، کسانی که در حاشیه جامعه به حساب می‌آیند گفته‌ام. و برای من زندگی بین آمریکا و هند، زندگی دوگانه‌ای بود. زندگی خیلی جالب است چون سی سال پیش من برای اولین بار به قاره افریقا رفتم تا فیلم دوم‌ام «می‌سی‌سی‌پی ماسالا» را بسازم، که درباره اخراج آسیایی‌ها از افریقا توسط عیدی امین در سال ۱۹۷۲ است که به می‌سی‌سی‌پی آمدند. قصه ما در آنجا با دنزل واشنگتن و ساریتا چالدری شروع می‌شود.

او با بیان اینکه «این وضعیت دوگانه بودن در دو دنیای متفاوت مدام در پس زمینه کارهای من تکرار می‌شود، چون من اینطور زیسته‌ام و خودم را فرزند شبه قاره هند و پاکستان می‌دانم.» گفت: این موضوع باعث شده که من تعداد زیادی فیلم مستقل مثل «سلام بمبئی»، «می‌سی‌سی‌پی ماسالا»، «ازدواج مانسون» بسازم و همچنین بسیاری فیلم اقتباسی از نویسندگان معاصر جنوب آسیا که بسیار به آنها علاقه‌مندم؛ مانند جومپا لاهیری که کتاب «هم‌نام» یا محسن حمید که کتاب «بنیادگرای ناراضی» را نوشته است و فیلمش را ۸ سال پیش ساختم. فیلمی درباره ریزاحمد، شخصی عاشق آمریکا، که به وال استریت وارد شده و موفق می‌شود؛ عاشق یک دختر آمریکایی می‌شود و ناگهان اتفاق ۱۱ سپتامبر رخ می‌دهد و پس از آن همه او را تنها یک مسلمان می‌بینند و او دیگر کشوری را فکر می‌کرد بسیار دوست دارد، خانه خود نمی‌داند. این یک فیلم سیاسی است که به لحاظ ساخت، دشوار بود اما فیلم بسیار ویژه‌ای از کار درآمد.

نایر ادامه داد: این فیلم‌ها به درد این نمی‌خورند که بعدازظهرهای شنبه یا یکشنبه به تماشایشان بنشینیم. آنها فیلم‌هایی هستند که امیدوارم مردم را سرگرم کنند اما در طی فرآیند سرگرم شدن، پنجره‌هایی را هم در قلب شما باز کنند. راه‌هایی را برای بیننده بسازد تا خود را دوباره بنگرد و به قضاوت‌هایمان، به بی‌عدالتی‌ها و به تعصبات‌مان دوباره نگاهی بیندازیم. این چیزی است که من می‌خواهم و تا به حال انجام داده‌ام. در درجه اول من یک فیلمساز مستقل هستم بنابراین فکر می‌کنم استقلال من در فیلمسازی باعث ساخت تعداد زیادی فیلم بلند شده است، بعضی از آنها طبق سیستم هالیوود ساخته شده‌اند و بعضی دیگر برای هالیوود غیرمعمول هستند.

این مستندساز با اشاره به فیلمی که سال ۲۰۱۵، برای استودیوی دیزنی درباره یک دختر ۱۱ ساله به نام فیونا مکنزی ساخته است که در زاغه‌ای درکامپالا، اوگاندا زندگی می‌کند، گفت: اینجا ۱۵ دقیقه با محل زندگی من فاصله دارد، من قبلا آنجا زندگی کرده‌ام، و می‌دانم او آنجا مجبور است که آب بفروشد تا خرج زندگی طاقت‌فرسایی را که با مادر و برادرش دارد دربیاورد. یک روز معلمی اوگاندایی به او می‌آموزد که شطرنج بازی کند و او آنقدر در آن استعداد دارد که در طول یک سال و نیم استاد شطرنج می‌شود و به تدریج با پولی که از شطرنج به دست می‌آورد، خانه‌ای برای خانواده‌اش می‌خرد و آنها را از زاغه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، بیرون می‌آورد. این داستانی واقعی است و من فیونا را خیلی دوست دارم. در این فیلم هم مانند فیلم سلام بمبئی من بچه‌ها را از خیابان جمع‌آوری کردم و از آنها بازی گرفتم و لوپیتا نیانگو هنرپیشه کنیایی را که بازیگر برنده اسکار است و همچنین دیوید اویلو که او هم هنرپیشه عالی از لس‌آنجلس و الجزایر است دعوت کردم که نقش مربی و مادر فیونا را بازی کنند. دو ستاره سینما که هر دو از قاره افریقا هستند و بقیه از بچه‌های خیابان و نابازیگران در فیلم استفاده شده است.

نایر با بیان اینکه علاقه‌اش این است که به مردم سراسر دنیا با نشانه‌هایی از زندگی دسترسی داشته باشد، گفت: اما در جریان ساخت این فیلم‌ها، برای من هنر و ایستاشناسی اهمیت ویژه‌ای دارد، این دنیایی است که می‌خواهم در آن زندگی کنم و برای دو سال توانستم در دنیایی که از آن فیلمی ساخته بودم، زندگی کنم. این زیبایی و دردی که همراه آن می‌آید، خشونت و زشتی این درد، آن را زیبا می‌کند. اینکه در آن واحد خشن و لطیف باشید. از نظر من این سینماست و باعث نوعی هارمونی می‌شود. مانند یک آکاردئون که هم آن را می‌فشاری و هم بازش می‌کنی. و این زیبایی ساخت فیلم است، البته نه در سینمای مستند، اینکه می‌توانید هر آنچه که دوست دارید را به کار ببرید، طرز بیان مستندگونه، از شخصیت‌های واقعی، از واقعی بودن لوکیشن‌ها، به طور کلی دنیا، همانطور که هست و فراتر از آن می‌توانید از موسیقی، نقاشی بهره ببرید که من از آن در فیلم‌هایم بسیار استفاده می‌کنم مانند هنر معاصر که یکی از عللی است که ایران را دوست دارم و به من انرژی می‌دهد. بنابراین می‌توانید در خلق یک صحنه از تمامی این هنرها بهره بگیرید. این قابلیت انعطاف‌پذیری سینماست که به شما اجازه می‌دهد آنچه را که  دوست دارید به کار بگیرید.

کارگردان «پسر شایسته» درباره این فیلم که برای او نشانی از عشق به اشعار اردو است، گفت: اشعار و غزل‌های ما بسیار از اشعار ایران تاثیر گرفته‌اند. در این فیلم شخصیتی مرکزی وجود دارد که این اشعار و غزل‌ها را می‌خواند و برای من چگونگی ساخت این قسمت‌ها بخش مهمی بود اما برای بی‌بی‌سی و غربی‌ها که پروژه را حمایت مالی می‌کردند‌، غریب بود. می‌گفتند این موسیقی بین دو قسمت چیست؟ از بالیوود آمده؟ و من می‌گفتم که این آواز دسته‌جمعی است. آوازی که از این شخصیت و همچنین از فرهنگ ما آمده. موسیقی که از ایران و بلوچستان و پاکستان به دهلی رسیده است. این الحاق مناطق زیادی از قاره است که در موسیقی بروز کرده است. شخصیت فیلم این آوازها را می‌خواند اما این‌ها برای ما معنا دارند و نه برای بقیه دنیا. بنابراین مبارزه بر سر این است که خودمان را برای جهانیان توضیح ندهیم بلکه فیلمی بسازیم که امیدوارم حقیقی باشد و شما را دعوت می‌کند که خودتان احساس کنید و نه اینکه به شما بیاموزد که دنیایی که ما از آن می‌آییم چیست.

نایر در ادامه این کارگاه در مورد خط داستانی و فیلمنامه‌نویسی گفت: ژانر سینماحقیقت، خالص‌ترین نوع فیلمسازی مستند است که من زندگی حرفه‌ای‌ام را با آن شروع کرده‌ام. در سال ۱۹۹۵، برای ساخت فیلم  «کاباره هندی» دو ماه در خارج از بمبئی در یک کلوپ شبانه با رقصندگان زندگی کردم، آنها به من اعتماد کردند و من وارد زندگی آنها شدم. و سپس دوربین را پس از دو ماه با خودم به داخل بردم و از زندگی آنها فیلم گرفتم. عصر آن روز یا روز بعد از فیلمبرداری وقتی که همه‌چیز را شنیده بودم، شروع به یادداشت‌برداری می‌کردم که چه اطلاعاتی را دارم و چه اطلاعاتی را باید بگیرم، نه اینکه بخواهم مصاحبه کنم بلکه طوری فیلمبرداری را هدایت کنم که این اطلاعات را بگیرم. و بعد از اینکه فیلمبرداری تمام می‌شود، داستان را در هنگام تدوین فیلم شکل می‌دهم. در فیلمسازی مستند من به این شکل کار می‌کنم.

او ادامه داد: اما از اینکه صبر کنم تا اتفاقی بیفتد و از اینکه مخاطب نداشته باشم خسته می‌شوم. همانطور که گفتم حتی خانواده‌ام مستندهای مرا ندیده‌اند و این موضوع باعث شد تا به ساخت فیلم بلند روی بیاورم، فیلمی که بر اساس داستانی حقیقی بود. بسیاری از فیلم‌هایم را به این ترتیب ساختم. در «می‌سی‌سی‌پی ماسالا» پس از اخراج آسیایی‌ها توسط عیدی امین، به آنها مهلتی ۹۰ روزه داده شد تا اوگاندا را ترک کنند و تعدادی از آنها به کانادا و انگلستان و تعداد بیشتری به آمریکا و می‌سی‌سی‌پی رفتند چون آنجا می‌توانستند بیزنس‌های کوچک را با قیمتی ارزان خریداری کنند. و من می‌خواستم که این داستان را روایت کنم؛ داستان هندی‌هایی که هند را اصلا نمی‌شناختند و آفریقا را وطن خود می‌دانستند اما چون هندی بودند از آنجا اخراج شدند و به بخش آفریقایی-آمریکایی می‌سی‌سی‌پی آمدند. جایی که آفریقایی-آمریکایی‌هایش هیچگاه آفریقا را ندیده بودند و نسل‌های متمادی بود که آنجا ساکن بودند. سوال اینجاست که اگر عشقی به‌وجود بیاید چه؟ اینکه بین سیاه و سفیدپوستان، قهوه‌ای باشی. چون این تجربه خودم در آمریکا بود. من همان دختر قهوه‌ای پوست در میان سیاه‌پوستان و سفید‌پوستان دانشگاه بودم و می‌خواستم در این مورد فیلمی بسازم.

نایر تشریح کرد: برای ساخت این فیلم تحقیقات اجتماعی زیادی کردیم، به اوگاندا رفتیم تا با مردم مصاحبه کنیم، به انگلستان رفتیم، و با دو هزار نفر که در تبعید بودند، مصاحبه کردم و زندگی‌شان را نوشتم. با نویسندگان خوبی هم کار کردم؛ مانند سونیتا پوروالا که بهترین دوست دانشگاهم بود و پس از صحبتی که داشتیم او نوشتن را شروع کرد و من هم در کنارش بودم.

این مستندساز با بیان اینکه «روش دیگر من برای ساخت فیلم، اقتباس است.» گفت: اقتباسی که از رمان‌های محبوبم می‌کنم. اما همچنان که همه می‌دانیم، نمی‌توان صفحه صفحه کتاب را در فیلم آورد. باید عقیده خودتان را در آن اعمال کنید. مثلا کتاب پسر شایسته ۱۵ هزار صفحه است. ما تمام منابع مالی دنیا را در اختیار نداریم که همه آن را بسازیم. وقتی فیلمی آسیایی در کشوری غربی می‌سازید، آنها آن چیزی را که به فیلمساز خودشان می‌دهند، در اختیار شما نمی‌گذارند.

نایر با تکید بر اینکه همیشه دنبال بهترین‌ها و کیفیت کار بوده است، گفت: می‌خواستم فیلمی جانانه بسازم و در لوکیشن‌های واقعی کار کنم. ما تنها ۶ ساعت وقت داریم تا این رمان عظیم را بسازیم. بنابراین باید عقاید خود را نیز وارد داستان کنیم. در نتیجه باید آنچه تمایل دارید بگویید و  چیزهایی که علاقه‌مند هستید را بیان کنید. فیلمی که از روی کتاب «هم‌نام» جومپا لاهیری ساخته‌ام درباره پدر و مادری است که به این کشور می‌آیند و بچه‌دار می‌شوند و فرزندشان خیلی آمریکایی از آب درمی‌آید طوری‌که والدین، فرزندشان را نمی‌شناسند و انگار کاملا از فرهنگ دیگری است. این داستان کتاب است اما من می‌خواستم فیلم‌ام را درباره والدین بسازم و بعد در مورد خود فرزند. چون من از همان جامعه آمده‌ام و برای سه نسل از یک خانواده در نیویورک بوده‌ام، و  ۲۵ سال با خانواده همسرم زندگی کردم. همه ما اینجا در این خانه با هم زندگی کرده‌ایم. ما زندگی فوق‌العاده‌ای داشتیم. می‌دانم این چه موهبت بزرگی است که با سالمندان زندگی کنید و در کنار آنها فرزندان‌تان را بزرگ کنید، این بسیار زیباست. و هنگامی‌که آنها را از دست دادیم، من بر آن شدم تا این داستان عشق را بگویم، عشق‌های زمان قدیم. که دیگر همدیگر را نمی‌بوسیم، دست همدیگر را نمی‌گیریم و به هم هدیه نمی‌دهیم و نمی‌گوییم که دوست‌تان داریم؛ همه اینها پکیجی از نوع غربی ابراز عشق است. این رمان مرا بر آن داشت تا نسخه‌ای را بسازم که به والدین بیشتر از پسر خانواده می‌پردازد.

او یادآور شد: بنابراین شما با نگاه خودتان به رمان می‌نگرید و از خودتان می‌پرسید که چه می‌خواهی درباره آن بگویی؟ سپس با نویسنده در موردش صحبت می‌کنید و در این راه، هیچ چیز در جنبه‌های انجام کارها تغییر نمی‌کند، هیچ چیز آسان‌تر نمی‌شود. همیشه به دوستانم می‌گویم فیلمساز بودن، یک بیماری است و من بیمارم، خیلی بیمار. اگر بیمارش نباشید، انجام کاری که ما می‌کنیم، بسیار دشوار خواهد بود. باید بخواهید که هیچ کار دیگری به جز این کار را نکنید. این یک بیزنس جانبی نیست، یک کار تقریبا تمام وقت است. اما باید طاقت و تحملش را داشته باشید و نسبت به دنیای اطراف‌تان کنجکاو باشید و اطلاعات‌تان را بالا ببرید، تا بتوانید قصه خودتان را در رابطه با آن تعریف کنید.

این مستندساز با تاکید بر اینکه «هرگز برای سرمشق قرار دادن دیگر فیلم‌ها دیر نیست.» گفت: باید بیشتر خودتان را درگیر اطراف کنید و ببینید که چه چیزی شما را به حرکت وا می‌دارد و چه چیز شما را می‌آزارد. این نیروی محرک من است؛ اینکه درک کنیم زندگی کوتاه، خلاقیت و انرژی نامحدود است، پس آن را تلف نکنیم. به تمرین روی مهارت‌هایمان ادامه دهیم و روی یک کار تمرکز کنیم.

نایر در پایان خاطرنشان کرد: فیلمسازی می‌تواند نوشتن باشد، عکاسی صحنه باشد، یادگیری باشد. الان مشغول یادگیری آواز کلاسیک هندی هستم چون خیلی وقت بود می‌خواستم آن را بشناسم و درک کنم و این کار در زمان پاندمی کووید ۱۹ به من امید می‌دهد. زندگی میان دو دیوار و اینکه هیچکس را نبینید دشوار است اما ارتباط با موسیقی و تنفس در موسیقی، به من احساس زنده بودن می‌دهد که من بخشی از زندگی هستم و این چیز زیبایی است.
 
کد مطلب: 8453
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *