لحظههای زندگی
50 سالگی (صبا ندایی)
ندایی:
* چهار روز بعد از اطلاع از تومور بابا، دکتر نقطه سفیدی را روی تصویر رادیولوژی از سر بابا نشانم داد و گفت این سیاهترین نقطهای است که در عمرت دیدهای و پدرت هفت ماه بیشتر زنده نیست. از همان زمان تصمیم گرفتیم دوربین را روشن کنیم و از لحظههایش فیلم بگیریم. نمیدانستیم چرا، اما از همه چیز فیلم میگرفتیم.
* از دو نگاه میشد این فیلم را ساخت. مرتضی ندایی به عنوان فیلمساز و کسی که آثارش ماندگار است یا بهعنوان یک شخص هنرمند. سوال این بود که آیا میخواهیم با آثارش او را بشناسیم یا با زندگیاش. دیدگاهم این بود که هنرمند بسیار مهمتر از آثارش است، به همین دلیل تمرکزم را روی زیستن پدرم گذاشتم. پدری که سعی داشت در حوزه هنر آدمسازی کند و پلی باشد برای عبور دیگران.
مژگان صیادی (همسر مرحوم ندایی و تصویربردار):
* زمانی که مرتضی مریض شد و متوجه شدیم هفت ماه بیشتر زنده نیست، میدانستیم او فیلمی در دست دارد که باید به پایان برساند. من میدانستم اگر او را وارد بازی کنم، انرژی بیشتری برای ادامه راه دارد. تلاش کردیم برای بازگشت به زندگی کمکش کنیم.
* سعی کردم دوربینم را به سمت مرتضی روشن کنم، نه به خاطر ساخت یک فیلم، بلکه به این دلیل که احساس میکردم این تنها کاری است که میتوانم در ماههای آخر انجام دهم. میخواستم او را برای خودم، بچهها و نوههایش ثبت کنم. زمانی که پشت دوربین قرار میگیرم، کاملا از فضا کنده میشوم. کاملا خودم را کس دیگری میدانم که دیگر همسر مرتضی نیست و این کمکم کرد تا پشت دوربین احساساتی نشوم.
* بعد از فوت مرتضی، کار را به صبا سپردیم که کار بسیار دشواری برای او بود تا اینکه بهادر بهعنوان تدوینگر با ما همراه شد و حسوحال ما را درک و در تدوین این حسوحال را به فیلم منتقل کرد.
* برد برد (محسن خانجهانی)
خسرو نقیبی:
* به نظرم مستند برد برد برای حجم زمانیای که دارد متریال و داستان کم دارد. به لحاظ ایده مرکزی هم احساس میکنم با یک ایدهای سنتی مواجهیم. از این نظر فیلم من را درگیر نکرد. شاید برای اینکه داستانگویی بیشتر برایم اهمیت دارد. فیلم بیش از اندازه روی برخی ایدهها متوقف میماند و زمان زیادی را صرف مایههای داستانی پراکندهاش میکند. از این منظر فیلم کمی برایم خستهکننده بود.
* نکتهای که در فیلم مشخص است، خودآگانهبودن این اتفاقات است، به همین دلیل میتوانم بگویم جایی که فیلمساز آگاهانه ایستاده را دوست دارم یا ندارم. چون همه چیز آگاهانه در آن اتفاق افتاده، راحتتر میتوانم درباره دوستداشتن یا نداشتن آن اظهارنظر کنم.
خانجهانی:
* ایده برد برد در نوروز 94 شکل گرفت. در روستایی بودم که همه مردم درباره پیامکهای رییسجمهور حرف میزدند. درباره اینکه فکر میکردند تنها برای این روستا پیامک داده و در میان آنها فردی بود که نگران بود چرا برای خودش پیامک نیامده است. داستان اولیه فیلم همین بود و نام اولیه هم «نوروز» بود. اما در نوروز همان سال مذاکرات هستهای هم اوج پیدا کرد و احساس کردم این داستان همزمان با اختلاف دو روستا بر سر آب میتواند محور باشد و پیامک تبدیل به یک داستان فرعی شد.
* اعتراف صادقانهای میکنم و آن این است که فیلم درواقع یک مستند 62 دقیقهای است، اما چون میخواستم فیلم را به فجر هم ارایه دهم آن را به 70دقیقه رساندم که این موضوع به فیلم ضربه زد و فکر میکنم اگر این 8 دقیقه نبود، شاید فیلم بهتری میشد و آقای نقیبی هم از دیدن آن خسته نمیشد.
* اصلا عمدی در این نداشتم که بخواهم زبان طنز در کار داشته باشم. همه چیز در حالت واقعی داشت اتفاق میافتاد و کلا این روستا موقعیت جالبی داشت و خیلی نسبت به سیاست واکنش نشان میدادند. اتفاقاتی که بهصورت طنز رخ میدهد، کاملا عادی است.
اعتراض وارد نیست (فرناز و محمدرضا جورابچیان)
محمدرضا جورابچیان:
* فکر میکنم مساله مهم درباره فیلم این است که پیشنهاد تازهای را مطرح میکند. در مواردی شاید برخوردهای ناسیونالیستی با فیلم شود، اما فیلم در این زمینه غر نمیزند و تنها در حال روایتگری است. اگر اینگونه با قضیه برخورد کنیم که این جنس روایت ضد ما ایرانیهاست، به نظر در اشتباه هستیم. فیلم هیچ سیاهنماییای ندارد و مشکل قوانین است.
فرناز جورابچیان:
* فیلم را طی چهار سال ساختیم و زندگی پنج مهاجر افغان را نشان میدهد که در زمینهای تنیس توپ جمع میکنند، اما آرامآرام در تنیس پیشرفت کردهاند و از جایی به بعد به دلیل مشکلات قانونی نمیتوانند بیشتر پیش بروند و با موانعی روبهرو میشوند.
* این فیلم درباره مهاجران است و شاید این مهاجران در ایران باشند یا هر جای دیگر دنیا. از آنجا که تجربه مهاجرت داشتهام، خیلی آنها را درک میکنم و تلاش بسیاری کردم نروم به این سمت که بگویم ببینید وای اینها چقدر بدبخت هستند و چقدر تحت ظلماند. شخصیتهای ما فقط میخواهند زندگی کنند و فیلم میگوید این آدمها به کشور ما مهاجرت کردهاند و با این شرایط روبهرو هستند.
خسرو نقیبی:
* امتیاز «اعتراض وارد نیست» ایده مرکزی آن است. اولا جایی میرود که خیلی ناشنیده است و آدمهایی که اهل تنیسبازی در ورزشگاه انقلاب نباشند، شاید اصلا با این مدل آدمها مواجه نشده باشند. پارادوکس میان ورزش لاکچری تنیس و وضعیت این افراد جذاب است. با این همه، اما فیلم بیش از اندازهای که لازم دارد، طولانی است. فیلم پایانبندی خوب و جهانی دارد، اما دیر اتفاق میافتد و از منظر سلیقه من میتوانست کوتاهتر باشد. فیلم به قدر كافي کنجکاوی برای تماشا دارد که همین ایده تبدیل به برگ برندهاش میشود.
* اصولا اینکه فیلم بابت دلسوزی به مخاطب باج نمیدهد و همان ابتدا تکلیفش را با او مشخص میکند، معلوم است که خواستهای بیش از مستندهای مشابه دارد. از مقوله مهاجرت گویی عبور میکند و به طرح موضوعی کلانتر میپردازد که امتیاز مهمی است.