آیا گذشته هنوز هست ؟ یا به قول یکی از نویسندگان بنام ادبیات «گذشته هنوز نگذشته است»؟ ذهن به چه چیزی گذشته اطلاق میکند؟ به آنچه که در زمان رخ داده و دیگر نیست؟ نوستالژی نسبت به دوران سپری شده نیز این چنین است. برخی با نگاه فلسفی به زمان، تعبیرشان از گذشته این است که این ذهن ماست که گذشته، حال و آینده را «میسازد» گذشته، حال و آیندهای که همگی محصول ذهن هستند و اگر ذهن وجود نداشته باشد، هیچ زمانی نیز وجود نخواهد داشت.
پسین چنین دیدگاهی نسبت به زمان دارد.راویاش دختر جوانی است که در طبقة دوازدهم برجی در منطقة ولنجک، ظاهراً آمده تا واپسین بقایای گذشته را با خود بردارد و از خانهای ببرد که گوشه به گوشهاش پر از خاطراتی است که فیلمساز با استفاده از تمهیدی خلاقانه، نشان میدهد که هنوز نگذشتهاند. راوی هر کجای خانه که پای میگذارد، از لحظه به لحظة گذشته در این مکان خاطره دارد. تصویر به ما میگوید که گذشته دیگر نیست. راوی در ابتدای فیلم کنار پنجرة اتاقی ایستاده که یک زمانی اتاق او بوده است. او میگوید که تختش زیر همان پنجره بود. اتاق همان اتاق است با همان کاغذ دیواریها اما تصویر نه تختی زیر پنجره به ما نشان میدهد و نه چیز دیگری که در مونولوگ راوی به آنها اشاره میشود. در
پسین تصویر معادل زمان حال است و صدا معادل زمان گذشته که در جاهایی این تعادل بر هم خورده میشود و تصویر به زمان گذشته بدل میشود. یادمان هست که راوی برای نخستین بار در خانهای که به جز او کسی نیست، ناگهان صدای آواز خواندن پدرش را میشنویم. صدا (گذشته) به تصویر (زمان حال) تبدیل میشود و بر روی کمدهای اتاقی دیگر تصاویری از گذشته به نمایش درمیآید. به عبارت دیگر تصاویر ذهنی راوی را میبینیم. گذشته به زمان حال آمده است. خود راوی هم در «گذشتة اکنون» حضور دارد. او گذشته را میبیند. خودش را میبیند. پدر و مادرش را و همه را در زمان حال میبیند. برای او زمان حال چیزی جز زمان گذشته نیست. گذشته برای او نگذشته است. او در زمان حال و یک شب در آپارتمانی دیده میشود که خالی است (خالی آیا معادلی برای «نبودن نیست»؟) یعنی زمان حال برایش هیچ چیزی ندارد و هر چه هست در گذشته بوده است. اگر دقت کنیم نوری که فیلمهای گذشته را روی در و دیوار آپارتمان نمایش میدهد، هم زیادهتر از حد طبیعی روشن است و هم زردی و شفاف بودن نور غیر طبیعی و «گرم» است. آیا میتوانیم این را نیز نمادی از زنده بودن و «طبیعی بودن» گذشته بدانیم؟ این را نیز از نظر دور نداریم که پروجکشن تصاویر گذشته روی در و دیوار و کمدهای آپارتمان به نوعی آنها را دفرمه کرده است. جاهایی هست که تصویر صورت آدمها روی حاشیهها میافتد و از فرم واقعی خارج میشود که این را احتمالاً میتوانیم به عنوان تمهیدی زیباییشناسانه درنظر بگیریم که به ما گوشزد میکند، تصاویر گذشته واقعی نیستند. دفرمهاند. حقیقت ندارند. هستند اما واقعی نیستند. گذشته هست و خواهد بود اما واقعی نیست. واقعیت، در گذشته با واقعیت در زمان حال تفاوت دارد. اما انگار ذهن هرگز نمیتواند تشخیص دهد که کدام واقعیت، واقعیتِ اکنون است. دلیلش هم همین است که واقعیت زمان گذشته از بین نرفته و به انحاء مختلفی خود را به زمان حال تحمیل میکند.
پس از نخستین انعکاس تصاویر بر روی کمد یکی از اتاقها، راوی به نکتة با اهمیتی اشاره میکند: «اتاق مامان بابا وقتی خالیه، یه شکل دیگهاس اما کنار پنجرهاش وایسی و بیرونو نگاه کنی،
میتونی خیال کنی همه چی سرجاشه...» (مسلماً تأکید از ماست) راوی در تمام مدت خیال میکند که همه چیز سرجایش قرار دارد. هر چند که دقیقاً پس از مونولوگ یاد شده، به درست شدن ویزای خانواده اشاره میکند و به فاصلة ده هزار کیلومتری فکر میکند که زمان حال و گذشته را از هم جدا میکند. فیلمساز با اطلاعات دهی فیلمش به شکل قطره چکانی برخورد میکند و به طور غیر مستقیم به فاصلهها و آنچه روی داده میپردازد. بعد از مونولوگهای راوی و از خودش پرسیدن که ده هزار کیلومتر فاصله یعنی از کجا تا به کجا، ناگهان صدای خندههای خانواده به گوش میرسد و بار دیگر گذشته به زمان حال هجوم میآورد. تمام خانواده دور هم جمع شدهاند. بر خلاف زمان حال که فضا خلوت است، در گذشته همه شلوغ است و همگی «هستند.» این بار اما عنصر تازهای به گذشته اضافه شده است: دوربین فیلمبرداری. این بار گذشته با تصویری به بند کشیده شده که همواره میتواند آن را با نمایش روی پرده، به زمان حال تبدیل کند. آنهایی که در گذشتهاند و ازشان فیلم گرفته میشود، متوجة دوربین هستند. برایش دست تکان میدهند و برایش میخندند. اما راوی (در زمان حال) در اکثر مواقع پشت به دوربین دارد. آن را نمیبیند و یا نادیدهاش میگیرد. دوربین به عنوان یک «شاهد زنده» هم ناظر گذشته بوده و هم ناظر زمان حال. دوربین سردی، تاریکی و خالی بودن زمان حال را ثبت میکند. شادی، گرما و سرزندگی زمان گذشته را نیز ثبت میکند. این شاید آزاردهندهترین وجه فیلم و سینما باشد که ضبّاط است. نه مانند تئاتر که پس از اتمام اجراهایش به طور معمول اثری از آن برجا نمیماند. تئاتر هنری زنده است. در زمان حال رخ میدهد اما فیلم موجودی است که در زمان گذشته شکل گرفته و در زمان حال به نمایش درمیآید. سینما میتواند بماند و بارها دیده شود اما تئاتر مانند زندگی است. یک روزی تمام میشود.
با اندکی دقت متوجة این نکته میشویم که در زمان حال که راوی حضور دارد، تنها با یک نمای بلند روبرو هستیم. فیلم تماماً در یک نما گرفته شده و برشی وجود ندارد که این شبیه است به چیزی که درمورد تئاتر اشاره شد. درواقع تضاد گذشته و حال در استفاده از این تکنیک به وضوح خودش را بیشتر به نمایش میگذارد. پسین به طور غیر مستقیمی اشاره دارد به این که زندگی راوی مانند صحنة نمایشی است که به جز یک بازیگر، دیگر بازیگرانش غایب هستند. و یک راوی تمام نقشهای دیگر را بازی میکند اما نه این که دیالوگهای آنها را بگوید، بلکه آن را خودش نیز به تماشا مینشیند. از این منظر با اثری خارقالعاده روبرو هستیم که در عین کوتاه بودنش، مضامین بلندی را به چالش میکشد و به ما عرضه میدارد.