۰
پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۱۳
نقد شاهپور عظیمی بر فيلم مستند « پسین » ساخته ی سعیده شریعتی

پس از غروب

پس از غروب
آیا گذشته هنوز هست ؟ یا به قول یکی از نویسندگان بنام ادبیات «گذشته هنوز نگذشته است»؟ ذهن به چه چیزی گذشته اطلاق می­کند؟ به آن­چه که در زمان رخ داده و دیگر نیست؟ نوستالژی نسبت به دوران سپری شده نیز این چنین است. برخی با نگاه فلسفی به زمان، تعبیرشان از گذشته این است که این ذهن ماست که گذشته، حال و آینده را «می­سازد» گذشته، حال و آینده­ای که همگی محصول ذهن هستند و اگر ذهن وجود نداشته باشد، هیچ زمانی نیز وجود نخواهد داشت. پسین چنین دیدگاهی نسبت به زمان دارد.راوی­اش دختر جوانی است که در طبقة دوازدهم برجی در منطقة ولنجک، ظاهراً آمده تا واپسین بقایای گذشته را با خود بردارد و از خانه­ای ببرد که گوشه به گوشه­اش پر از خاطراتی است که فیلم­ساز با استفاده از تمهیدی خلاقانه، نشان می­دهد که هنوز نگذشته­اند. راوی هر کجای خانه که پای می­گذارد، از لحظه به لحظة گذشته در این مکان خاطره دارد. تصویر به ما می­گوید که گذشته دیگر نیست. راوی در ابتدای فیلم کنار پنجرة اتاقی ایستاده که یک زمانی اتاق او بوده است. او می­گوید که تختش زیر همان پنجره بود. اتاق همان اتاق است با همان کاغذ دیواری­ها اما تصویر نه تختی زیر پنجره به ما نشان می­دهد و نه چیز دیگری که در مونولوگ راوی به آن­ها اشاره می­شود. در پسین تصویر معادل زمان حال است و صدا معادل زمان گذشته که در جاهایی این تعادل بر هم خورده می­شود و تصویر به زمان گذشته بدل می­شود. یادمان هست که راوی برای نخستین بار در خانه­ای که به جز او کسی نیست، ناگهان صدای آواز خواندن پدرش را می­شنویم. صدا (گذشته) به تصویر (زمان حال) تبدیل می­شود و بر روی کمد­های اتاقی دیگر تصاویری از گذشته به نمایش درمی­آید. به عبارت دیگر تصاویر ذهنی راوی را می­بینیم. گذشته به زمان حال آمده است. خود راوی هم در «گذشتة اکنون» حضور دارد. او گذشته را می­بیند. خودش را می­بیند. پدر و مادرش را و همه را در زمان حال می­بیند. برای او زمان حال چیزی جز زمان گذشته نیست. گذشته برای او نگذشته است. او در زمان حال و یک شب در آپارتمانی دیده می­شود که خالی است (خالی آیا معادلی برای «نبودن نیست»؟) یعنی زمان حال برایش هیچ چیزی ندارد و هر چه هست در گذشته بوده است. اگر دقت کنیم نوری که فیلم­های گذشته را روی در و دیوار آپارتمان نمایش می­دهد، هم زیاده­تر از حد طبیعی روشن است و هم زردی و شفاف بودن نور غیر طبیعی و «گرم» است. آیا می­توانیم این را نیز نمادی از زنده بودن و «طبیعی بودن» گذشته بدانیم؟ این را نیز از نظر دور نداریم که پروجکشن تصاویر گذشته روی در و دیوار و کمد­های آپارتمان به نوعی آن­ها را دفرمه کرده است. جاهایی هست که تصویر صورت آدم­ها روی حاشیه­ها می­افتد و از فرم واقعی خارج می­شود که این را احتمالاً می­توانیم به عنوان تمهیدی زیبایی­شناسانه درنظر بگیریم که به ما گوشزد می­کند، تصاویر گذشته واقعی نیستند. دفرمه­اند. حقیقت ندارند. هستند اما واقعی نیستند. گذشته هست و خواهد بود اما واقعی نیست. واقعیت، در گذشته با واقعیت در زمان حال تفاوت دارد. اما انگار ذهن هرگز نمی­تواند تشخیص دهد که کدام واقعیت، واقعیتِ اکنون است. دلیلش هم همین است که واقعیت زمان گذشته از بین نرفته و به انحاء مختلفی خود را به زمان حال تحمیل می­کند.
پس از نخستین انعکاس تصاویر بر روی کمد یکی از اتاق­ها، راوی به نکتة با اهمیتی اشاره می­کند: «اتاق مامان بابا وقتی خالیه، یه شکل دیگه­اس اما کنار پنجره­اش وایسی و بیرونو نگاه کنی، می­تونی خیال کنی همه چی سرجاشه...» (مسلماً تأکید از ماست) راوی در تمام مدت خیال می­کند که همه چیز سرجایش قرار دارد. هر چند که دقیقاً پس از مونولوگ یاد شده، به درست شدن ویزای خانواده اشاره می­کند و به فاصلة ده هزار کیلومتری فکر می­کند که زمان حال و گذشته را از هم جدا می­کند. فیلم­ساز با اطلاعات دهی فیلمش به شکل قطره چکانی برخورد می­کند و به طور غیر مستقیم به فاصله­ها و آن­چه روی داده می­پردازد. بعد از مونولوگ­های راوی و از خودش پرسیدن که ده هزار کیلومتر فاصله یعنی از کجا تا به کجا، ناگهان صدای خنده­های خانواده به گوش می­رسد و بار دیگر گذشته به زمان حال هجوم می­آورد. تمام خانواده دور هم جمع شده­اند. بر خلاف زمان حال که فضا خلوت است، در گذشته همه شلوغ است و همگی «هستند.» این بار اما عنصر تازه­ای به گذشته اضافه شده است: دوربین فیلم­برداری. این بار گذشته با تصویری به بند کشیده شده که همواره می­تواند آن را با نمایش روی پرده، به زمان حال تبدیل کند. آن­هایی که در گذشته­اند و ازشان فیلم گرفته می­شود، متوجة دوربین هستند. برایش دست تکان می­دهند و برایش می­خندند. اما راوی (در زمان حال) در اکثر مواقع پشت به دوربین دارد. آن را نمی­بیند و یا نادیده­اش می­گیرد. دوربین به عنوان یک «شاهد زنده» هم ناظر گذشته بوده و هم ناظر زمان حال. دوربین سردی، تاریکی و خالی بودن زمان حال را ثبت می­کند. شادی، گرما و سرزندگی زمان گذشته را نیز ثبت می­کند. این شاید آزار­دهنده­ترین وجه فیلم و سینما باشد که ضبّاط است. نه مانند تئاتر که پس از اتمام اجراهایش به طور معمول اثری از آن برجا نمی­ماند. تئاتر هنری زنده است. در زمان حال رخ می­دهد اما فیلم موجودی است که در زمان گذشته شکل گرفته و در زمان حال به نمایش درمی­آید. سینما می­تواند بماند و بارها دیده شود اما تئاتر مانند زندگی است. یک روزی تمام می­شود.
با اندکی دقت متوجة این نکته می­شویم که در زمان حال که راوی حضور دارد، تنها با یک نمای بلند روبرو هستیم. فیلم تماماً در یک نما گرفته شده و برشی وجود ندارد که این شبیه است به چیزی که درمورد تئاتر اشاره شد. درواقع تضاد گذشته و حال در استفاده از این تکنیک به وضوح خودش را بیش­تر به نمایش می­گذارد. پسین به طور غیر مستقیمی اشاره دارد به این که زندگی راوی مانند صحنة نمایشی است که به جز یک بازیگر، دیگر بازیگرانش غایب هستند. و یک راوی تمام نقش­های دیگر را بازی می­کند اما نه این که دیالوگ­های آن­ها را بگوید، بلکه آن را خودش نیز به تماشا می­نشیند. از این منظر با اثری خارق­العاده روبرو هستیم که در عین کوتاه بودنش، مضامین بلندی را به چالش می­کشد و به ما عرضه می­دارد.
 
کد مطلب: 2400
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *