۰
جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۳۴
نقد محمد هاشمي بر فیلم مستند « دو راهی » ساخته ی زهرا محسن زاده

کشمکش دراماتیک میان «بود» و «نمود»

کشمکش دراماتیک میان «بود» و «نمود»
در فیلم مستند «دو راهی» ابتدا به نظر می رسد که موضوع ملتهب اصلی فیلم، از این قرار است: چرا وقتی می دانیم بیماری، به هرحال خواهد مرد، باید او را با درمان های متعدد زنده نگاه داریم؟ دکتر مصطفی محمدی معتقد است در این موارد اقدامات بی حاصلی انجام می شود تا فقط پروسه ی مرگ طولانی می شود. گفته می شود که خیلی از اوقات، بیمار و خانواده اش، ترجیح می دهند بیمارشان که به هرحال، خواهد مرد بیش از این عذاب و رنج بیهوده ی ناشی از بیماری را تحمل نکند اما هیچ قانونی وجود ندارد که بتوان به صورت شرعی اقدامی انجام داد تا درد، برای همیشه خاتمه پذیرد. اما از سوی دیگر، یک روحانی نظر متفاوتی دارد: آیا می توان قطعاً گفت آن بیمار می میرد؟ آیا تمام راه های امید بسته است؟ آیا امید هیچ معجزتی نیست؟ اگرکه هیچ وقت دانش و علم پزشکی نمی تواند در این مورد به قطعیت برسد، پس اجازه به مرگ بیمار هیچ گاه نمی تواند جایز باشد. این ها برخی از پرسش و پاسخ هایی است که فیلم تلاش می کند درون آنها کنکاش کند، بدون اینکه برای پرسش های صریحش به دنبال پاسخ های شفاف و قطعی باشد.
از سوی دیگر، به نظر می رسد فیلم، از جایی به بعد، دیگر درباره ی این پرسش و پاسخ های با پایان باز نیست، بلکه بیشتر درباره ی موضوع دیگری است که هرچه در فیلم جلوتر می رویم بر فضای اثر چیره می شود. این موضوع، از داستان مردی می آید که به اندازه ای نزدیک به سه دهه تلاش کرده همسر بیمارش را تیمارداری کند. همسری که در تمام این سال ها،روز به روز بیشتر رو به افول رفته و بیشتر جلوی چشم او آب شده است. بنابراین گمان می کنم به تدریج موضوع عشق، در این فیلم بر موضوع مرگ سایه می افکند و آن قدر سایه می افکند که تلخی و زهرآگینی مرگ را با حلاوتی غریب می پوشاند. این فرایند موجب می شود مخاطب از حس نازل و ناقصی از بودن در جهان محسوسات فناپذیر به حس متعالی تر و کامل تری که انگار رنگ و بویی از شهود عالم ایده های جاودانی در خود دارد، دست یابد.
در رساله ی «مهمانی» افلاطون که درباره ی عشق است، سقراط می گوید آدم عاشق مثل کسی است که اعتقادی داشته باشد ولی نتواند علل آن را به درستی بیان کند. این حالت نه نادانی است و نه دانایی. دانایی نیست، زیرا شناسایی بی وقوف به علل، امکان پذیر نیست. نادانی هم نیست چون کسی که حقیقت را دریافته است نمی توان نادان شمرد. پس اعتقاد درست مرحله ای است بین دانایی و نادانی. از نظر سقراط افلاطون، عشق نیز حالتی میانگینی دارد. عشق میانگینی میان خدا و موجودات فانی است، واسطه ای میان خدا و انسان است. به نظر وی، عشق هرگونه کوششی است برای رسیدن به خوبی و نیکبختی و این خود، والاترین هدف هر آدمی است. عشق عبارت است از اشتیاق به دارا شدن خوبی برای همیشه. سقراط می پرسد: جویندگان خوبی چه باید بکنند تا بتوان کوشش آنان را عشق به معنای حقیقی خواند؟ به نظر وی، آن کار عبارت است از بارور ساختن چیزی زیبا، خواه آن چیز زیبا تن باشد و خواه، روح. طبیعت آدمی به بارور ساختن زیبایی اشتیاق دارد ولی این کار تا وقتی هماهنگی و سازگاری نباشد میسر نیست. این بارور ساختن جنبه ی خدایی موجودات فانی است و موجب می شود که آنها از راه تولید و آفرینش، احساس جاودانه بودن کنند. علاقه ی موجودات به فرزند آوردن و نگهداری از فرزندان تا پای جان به همین دلیل است تا بدین وسیله جاودانگی تن انسان رخ دهد، اما افرادی نیز فرزندان روحی به بار می آورند، یعنی دانش و قابلیت انسانی که زاده ی شعرا و هنرمندان راستین است.
به نظر سقراط افلاطون، در جوانی، فردی که به دنبال زیبایی است، شیفته ی یک تن زیبا می شود. سپس متوجه می شود که آن تن زیبا فرقی با دیگر تن ها ندارد. پس عاشق و دلبسته ی تمام تن های زیبا می شود. سپس چشمش به زیبایی روح روشن می شود و درمی یابد که زیبایی روح برتر از زیبایی تن است. سپس زیبایی اخلاق و آداب و سنن و قوانین را می بیند. همچنین باید راهنما او را به سمت دانش ها و هنرها نیز رهنمون شود تا زیبایی آنها را هم ببیند. وقتی با انواع مظاهر زیبایی آشنا شد دل به یک مظهر زیبایی نمی بندد بلکه به میان دریای زیبایی خواهد راند و اندیشه های ژرف خواهد آفرید و به یگانه شناسایی خاصی که موضوعش زیبایی خاصی است، دست خواهد یافت. فرد در این حالت با زیبایی حیرت انگیزی که طبیعتی غیر از طبیعت زیبایی های دیگر دارد روبرو می شود. این زیبایی فناپذیر نیست و جاودانی است، نسبی نیست یعنی فقط در جایی خاص و از دیدگاهی خاص زیبا نیست بلکه همه جا و همه وقت و از همه ی دیدگاه ها زیباست، یعنی زیبایی مطلق است، زیبایی جزئی نیست، بلکه کلی است، چیزی است در خویشتن و برای خویشتن و همه ی چیزها از آن روی زیبا هستند که بهره ای از آن زیبایی دارند.
در فیلم «دو راهی»، مردی که سالیان سال، از همسری که احتمال می داده روزی بمیرد، همواره با محبت مراقبت می کند، انگار به دنبال چنین نیکی، خیر و زیبایی نهایی است که سقراط در رساله ی مهمانی افلاطون تشریحش می کند. دست کم در دوجا می توانیم به صراحت صحت این مدعایمان را ببینیم. یکی جایی است که نگهداری خیرخواهانه و زیبای او از همسر کاملاً بیمار و نحیفش، خود به یک معاشقه بدل می شود که طی آن، مرد از صمیم قلب دوست دارد که همسرش از او رضایت داشته باشد. رضایتی که خود، بهره ی بسیاری از خیر و زیبایی مطلق دارد. جای دیگر، آن جاست که اعتراف می کند زمانی با همسرش دعوا کرده و او را نزدیک ایستگاه اتوبوسی از ماشین پیاده کرده و حالا هر بار از آن مکان می گذرد، این خاطره مثل پتک بر سرش کوفته می شود. در پایان فیلم، که مرد را ماتم زده بر سر گور همسرش می یابیم، انگار سرانجام می توانیم دریابیم که او به پاس همه ی این نیکویی و هنرمندی، شایسته ی آن شده که بهره ی بسیار خوبی از ایده ی جاودانی، مطلق، کلی و قائم به ذات زیبایی و عشق را دریافت کرده باشد و بنابراین به جایگاهی متعالی از روح انسانی دسترسی یافته باشد.
عنوان فیلم مستندی که از آن سخن گفتیم «دو راهی» است. به نظر ارسطو آنچه موجب می شود شخصیت وجوه درونی و اصلی خود را، آنچه وی اتوس(Etos) می نامد، نمایان سازد، تصمیمی است که وی بر سر دوراهی سرنوشت ساز زندگی اش می گیرد. از اودیپ مثال می توان زد که بر سر دوراهی مواجهه اش با لایوس، نمی تواند از غرور و استبداد خود صرف نظر کند و این وجه از شخصیت درونی اش موجب قتل لایوس پادشاه و خطای اودیپ می شود که او را دچار سرنوشت شومش می کند. از این وجه از شخصیت، بسیاری از کارشناسان درام سخن به میان آورده اند. در واقع، همه ی آدم ها شخصیتی بیرونی و ظاهری دارند که در زندگی روزمره ی معمولی خود را نشان می دهد، اما یک شخصیت حقیقی هم دارند که خیلی اوقات با آن شخصیت ظاهری در تعارض قرار می گیرد و این شخصیت حقیقی در دوراهی های تصمیم گیری نمودار می شود. درواقع میان آنچه که آدمیان می نمایند و آنچه هستند، تعارض وجود دارد. آنچه «می نمایند» مربوط به امور معمول روزمره است و آنچه واقعاً «هستند» مربوط به همان دوراهی ها.
عنوان «دو راهی» در فیلم مستند زهرا محسن زاده یک معنای صریح و یک معنای ضمنی دارد. معنای صریحش درباره ی همان دوراهی است که بیمار بر سر مرگ و زندگی اش در آن قرار گرفته است. خودش و عزیزانش ترجیح می دهند که او به راه مرگ برود اما قوانین و قواعد مختلف به او چنین اجازه ای را نمی دهند. در سطح دلالت ضمنی، اما این «دو راهی» به همان داستان عشق افلاطونی مردی برگردد که سال ها از همسر رو به زوال و مرگش نگهداری می کند. او بر سر دوراهی سرنوشت ساز زندگی اش، «شخصیت حقیقی» خود را آشکار می کند. همان شخصیتی که به دنبال خیر و زیبایی است و در پایان می تواند بهره ی مناسبی از ایده ی آن را دریافت کند. از این جهت می توان این شخصیت مستند «دو راهی» را شخصیتی لقب داد که ویژگی های دراماتیک مناسبی نیز یافته است.   
کد مطلب: 2000
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *